-
در احوالات مرشد و مارگاریتا ...
پنجشنبه 16 آبان 1392 18:56
رشت که بودم کتابی خریدم بنام " مرشد و مارگاریتا " ... البته این کتاب را در نمایشگاه کتاب تبریز هم دیده بودم ولی قرار شده بود روز دیگری برای خرید مراجعه بکنیم و روز اول فقط روز تماشا باشد !! خلاصه اینکه قسمت خرید به رشت افتاد !! حدود 240 صفحه ای از کتاب را خواندم ، آنهم در شرایط مختلفی مانند ، توی رختخوابی !!...
-
تلخ نوشت ...
چهارشنبه 15 آبان 1392 21:42
امروز برای یک نشست صنعتی دعوت داشتیم ، بار اول حساب کار دستمان آمده بود که ساعت شروع تقریبا نیم ساعت بعد از زمانی است که اعلام کرده اند !! شاید هم بی نظمی موجود حاصل یک نوع توافق دسته جمعی برای بی نظم بودن باشد ، یعنی ما قبل از رفتن فکر می کنیم که جلسه به موقع نخواهد بود و برگزار کننده ها هم فکر می کنند که مدعوین سر...
-
دیرگاهیست ...
چهارشنبه 15 آبان 1392 16:08
-
...
سهشنبه 14 آبان 1392 09:20
-
مجمع تشخیص حواس !!
دوشنبه 13 آبان 1392 11:35
امروز سر صبحی یک اتفاقی افتاد و من آمدم یک خاطره ی دور تعریف کردم در مورد اینکه در عنفوان کودکی شبی در خانه ی یکی از اقوام مهمان بودم و نیمه های شب بلند شدم برای خوردن آب ، یک دوری زده و توی آشپزخانه یک بطری آب پیدا کردم و سر کشیدم و تازه صبح فهمیدم که چیزی که خورده بودم نفت بود !!! این حکایت کودکی من باعث شد ملت...
-
13 آبان ...
دوشنبه 13 آبان 1392 07:47
-
میزان فاصله ی قلب آدم ها و تٌن صدا
یکشنبه 12 آبان 1392 23:32
استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل...
-
شنبه ی بیکاری !!
شنبه 11 آبان 1392 20:19
امروز مرخصی تشریف داشتم و برای همین نیم ساعت باختیار و اضافی خوابیدم ، و چقدر هم حال داد !! دوستی برایم مطلبی ارسال کرده بود با این مضمون که آدم وقتی تو رختخواب است و می خواهد بیدار شود چشمانش را 5 دقیقه می بندد ولی بیدار شدنی می بیند 1/5 ساعت خوابش برده است ولی همین 5دقیقه چشم گذاشتن را اگر سر کار انجام بدهد می بیند...
-
همسایه، دوست، آشنا، رفیق، فامیل محترم ...
جمعه 10 آبان 1392 23:48
اگر فکر می کنید ... . . . دل درد های یک دوست !!
-
آخر هفته ...
جمعه 10 آبان 1392 18:14
دیروز عصر در راه خانه بودم که دوستی تماس گرفت و قرار شد شب با هم باشیم ، هر روز حوالی ساعت 19/30 من از ماشین پیاده می شوم و برای همین قرار را برای ساعت 20 گذاشته بودم ... یکی از تقاطع های مسیرمان تنها بخاطر یک عدم رعایت چراغ قرمز در طرفةالعینی چهارراه قفل افتاد و بیست دقیقه آنجا ماندیم تا بالاخره ملت تشخیص دادند که...
-
...
جمعه 10 آبان 1392 09:51
-
تازه هم تازه های قدیم ...
پنجشنبه 9 آبان 1392 12:38
تغییرات و تحولات فرهنگی یک ملت و قوم را می شود از تغییر شاخص های فکری آن حدس زد ، یکی از این شاخص های فکری ، داستان ها ، مثل ها و ادبیات فولکوریک ملت است !! ضرب المثل ها یکی از این شاخصه ها هستند که کاربرد عمومی تری دارند ... یکی از نشانه های تغییر یا تحریف فرهنگی کم رنگ کردن یا شدن استفاده از اصطلاح های ریشه دار و...
-
بدون شرح !!
پنجشنبه 9 آبان 1392 00:31
-
زکاةالددر ...
چهارشنبه 8 آبان 1392 12:12
امروز دوستی برایم از عکس های ددر روز جمعه آورده بود ... عکس ها از نوع موبایلی بودند و چه اشتیاقی داشت صاحب عکس ها از اینکه آنها را با عکس های موبایل من مقایسه بکند !! بدبختی داریم دیگر !! مسیر جنگلی قلعه بابک
-
مباهله ...
چهارشنبه 8 آبان 1392 09:25
-
دنیای بی برنامه گی ...
چهارشنبه 8 آبان 1392 00:10
امروز از ابتدای صبح تا دقایق پایانی حضورم در کارخانه تمام وقت مشغول بودم ، و این وسط چند تا کار هم که باید به آنها می رسیدم را نرسیدم که برسم !!! گاهی تعدد اتفاقات و کارهای پیش پا افتاده آنقدر زمان می گیرند که وقتی برای برنامه ریزی برای یک کار هدفمند باقی نمی ماند ... ناهارم را که ساعت 14 گرم کرده بودم حوالی ساعت 18...
-
...
سهشنبه 7 آبان 1392 10:22
-
مرشد و مارگاریتا
دوشنبه 6 آبان 1392 20:21
رشت که بودم رفتم و یک کتابی گرفتم از بولگاکف روسی !! بنام مرشد و مارگاریتا ... کتاب خوبی است ، البته جدا از تعریف مقدمه ی کتاب !! فقط یک مشکل دارم و نمی شود مثل موبایلم در حالیکه دستم است بخوابم !! و برای خاموش کردن چراغ باید بلند شوم و کتاب را بگذارم توی کتابخانه ام ... اونایی که می دونن می دونن که خیلی مشکله !!
-
زندگی مزمزه ای !!
دوشنبه 6 آبان 1392 13:14
سرعت در زندگی روزمره باعث شده است تا خیلی ها چنین فکر بکنند که فرصت کافی برای خیلی کارها را ندارند و برای همین برنامه ی زندگی روزمره ی خیلی ها مزمزه کردن شده است و برای اینکه به همه چیز برسند تنها به مزمزه کردن اکتفا کرده و رد می شوند !! ولی من از این نظر کمی کهنه فکرتر هستم و دوست دارم برخی لذت ها را تا ته بروم و یک...
-
نکته ...
یکشنبه 5 آبان 1392 00:29
-
گل بی خار کجاست !؟
شنبه 4 آبان 1392 17:50
چهارشنبه مرخصی بودم و برای همین رفتم بازار تا یکی از دوستان را ببینم ، دو تا خسیس بهم رسیده بودند و با هم کل کل می کردند و این وسط سهم خنده ی من از همه بیشتر شده بود ، آب پاساژ را قطع کرده بودند و کسی دنبالش را نمی گرفت ، آنهم پاساژی که در هیچیک از مغازه هایش حرف کمتر از 10 میلیون رد و بدل نمی شود !! - " قندان را...
-
ددری رو به باران ...
شنبه 4 آبان 1392 09:48
چهارشنبه شب طبق برنامه راهی رشت شدم ، دوست داشتم بروم و کمی زیر باران قدم بزنم !! طی تماسی که گرفته بودم خبر داده بودند که هوا آفتابی است و باران نمی آید !! بهرحال ... می دانم کمی که با آسمان درددل بکنم برای ساعت ها گریستن ، بهانه پیدا خواهد کرد ... اولین بارم بود که به ترمینال بزرگ تبریز می رفتم ، از وقتی این ترمینال...
-
عید مبارک ...
چهارشنبه 1 آبان 1392 21:00
-
نشد که بشه !!
چهارشنبه 1 آبان 1392 12:08
از چهار نفر آدرس لازم داشتم ، دو تا که ندادند ( یادشان رفته ایشالا !! ) ، یکی داده است ( که تشکر می شود !! ) ، یکی را هم هنوز نخواسته ام ( این یک مورد را ایول به خودم ... !! ) تصمیم مان را فعلا معلق کردیم !!
-
تب نوشت
چهارشنبه 1 آبان 1392 11:43
دیشب روزگارم ظاهرا ناخوش بود و در عمل خیلی خوش !! صدایم کلا تعطیل شده بود ، یکی از فامیل ها زنگ زد و تا من بیایم ثابت بکنم که خودم هستم ، گوشی را قطع کرد ... بعد از تماشای جومونگ که تنها دلخوشی این چند شب گذشته است ، با برادرم تماس گرفتم ببینم تهران مانده یا دارد برمی گردد که دیدم خیلی وقت است که برگشته و در خانه شان...
-
هذیانیات ...
سهشنبه 30 مهر 1392 21:07
سرما خورده ایم شدید ... پریروز صبح با یکی از فوامیل در پایتخت حرف می زدم و یادی شد از مادرش که اخیرا ناخوش احوال بود و خبر داد که شکر خدا اوضاعش براه است و ... دیروز صبح برادرم آمد اتاقم و خبر داد که مادر همان شخص که با او حرف زده بودم فوت کرده است و می خواست با هم برویم پایتخت برای شرکت در مراسم !! طبق معمول مادرجان...
-
...
دوشنبه 29 مهر 1392 11:53
-
یک روز و دو ضدحال ...
یکشنبه 28 مهر 1392 23:56
دیشب باران باریده بود ؛ آنهم حسابی ... صبح یک هوای خیلی تمیز داشتیم که جان می داد برای تنفس عمیق ، بعد از یک باد شدید که آسمان را به رنگ خاک کرده بود ، تماشای آبی آسمان خیلی لذتبخش بود هنوز دمدمای سر زدن آفتاب بود و دقیقا وقتی داشتیم بطرف کارخانه یم پیچیدیم منظره ابرهای زیبا با طلوع خورشید یک بک گراندی درست کرده بود...
-
...
شنبه 27 مهر 1392 22:03
-
توهم
شنبه 27 مهر 1392 19:44