دیشب باران باریده بود ؛ آنهم حسابی ... صبح یک هوای خیلی تمیز داشتیم که جان می داد برای تنفس عمیق ، بعد از یک باد شدید که آسمان را به رنگ خاک کرده بود ، تماشای آبی آسمان خیلی لذتبخش بود
هنوز دمدمای سر زدن آفتاب بود و دقیقا وقتی داشتیم بطرف کارخانه یم پیچیدیم منظره ابرهای زیبا با طلوع خورشید یک بک گراندی درست کرده بود که حدی برای زیبایی نداشت ، همچنانچه از تماشای این صحنه ی زیبا خوشحال بودم پیش خودم تاسف می خوردم از اینکه در چنین ساعتی از روز باید فلان جا بودم برای فلان منظره ی پائیزی یا فلان جا بودم برای عکس گرفتن از یک طلوع بی نهایت زیبا ... ولی چاره ای نبود وارد کارخانه شده بودم و حتی برای یک عکس گرفتن با دوربین موبایل هم فضای دلچسبی نبود !!
ظهر از کارخانه به خانه برگشتم و پای نت بودم تا اینکه عصر شد ، مادر که به خانه آمد من از خانه می خواستم بروم بیرون ، چند تا کار کوچک داشتم که یکی را سرپایی انجام داده و راهی خانه ی یکی از دوستان شدم ، حوالی ساعت 20 بود و ماه تمام در میان ابرهای پاره پاره ی سیاه یک بستری برای خود پیدا کرده بود و آرام روی ابرها می لغزید ...و بالای ساختمان های بلند که نمای زیبایی داشتند با ابهت خاصی دیده می شد ، منظره آنقدر زیبا بود که نازی بغل دستم کلا پامال شد و نتوانستم توجهی بهش بکنم !! یک جایی دودل ماندم که پیاده شوم یا نه ولی نشدم و حرصش بدلم ماند ، صحنه ی بسیار زیبایی بود که اگر برای عکاسی هم نبود برای تماشا کردن ارزش پیاده شدن داشت !!
سلام سلام
)
.
نازی کیه؟ نازی چیه! ( با لحن تبلیغ پفک مینو بخوانید
سلام
نازی دقیقا مثل پفک است ، فریبنده و مضر !!