دیشب نوراخانیم در خانه داشت خیلی شلوغی می کرد و من و مادرش گیج خواب بودیم !! من از صبح ساعت 6 رفته بودم چاپخانه دوستم و بعد هم رفته بودم والیبال و حوالی 7 عصر باتفاق بانو و نوراخانیم رفته بودیم خرید و خلاصه چراغ قرمز باطری ام روشن شده بود و ...
ادامه مطلب ...
مطالب زیادی برای درج شدن در وبلاگ وجود دارد ولی این روزها هوا بقدری قاراشمیش شده است که آدم می ترسد حرفی بزند و قلبی برنجد !!؟؟ کلمات بیش از اندازه تیز شده اند و تا از زبانی به گوشی برسند صد جای دیگر را زخمی و لت و پار می کنند !!
ادامه مطلب ...
چند روز پیش رفته بودم بانک ... اصولا بانک ها یکی از جاهای هستند من اعتقاد دارم باید در خدمت به ارباب رجوع و نحوه ی برخورد (!) سنگ تمام بگذارند !! و هیچگونه بدرفتاری و یا بی احترامی به ارباب رجوع در بانک ها را تحمل نمی کنم و برای همین بندرت پیش می آید که من بروم بانک و دعوا نکنم (!) و یادر حالیکه زیر لب غرغر نمی کنم (!) از بانک بیرون آمده باشم ...