توی اتوبوس ، فریب سفیدی موهایم را خورده بود و پرسید :« بیکار بودید که انقلاب کردید ؟! » گفتم :« تنها کاری بود که می توانستیم !!» و خندیدم ...
می گویند حاکم وزیری داشت که حرف < ر > را نمی توانست خوب تلفظ بکند مثل ما تبریزی ها < ی > تلفظ می کرد ... و این حاکم یک دبیری داشت که خیلی ناجنس بود و با وزیر مشکل داشت ، روزی نوشته ای برای حاکم می نویسد و ارسال می کند و حاکم از وزیر می خواهد که آن را در جمع با صدای بلند بخواند تا ببیند چه گزارشی فرستاده اند ...
ادامه مطلب ...
پنجشنبه شب در حالی که مهمان بودیم با یکی از دوستان یک چت وتسآپی داشتم و می گفت که یک برنامه بگذاریم و جمعه برویم ددر ... و این چت و برنامه ریزی که کجا برویم تا ساعت 12 طول کشید و بالاخره با جمع بندی همه ی موارد ، روی کلیبر برنامه را بستیم !؟
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید ... چند روز پیش نوراخانیم طبق معمول خوردنی هایش آورده بود جلوی کامپیوتر تا همزمان با تماشای کارتون ، مشغول تر باشد !! و یکی از کارهای روزمره ما جمع کردن اطراف و زیر میز کامپیوتر می باشد !!