چند روز پیش خانه برادرم بودیم و ناگهان همسرشان اعلام کردند که شدیدا احساس نارحتی دارند و برادرم او را برد کلینیک و آقای دکتر یک معاینه کرده بود و گفته بودچیزی نیست و یک فقره آمپول تجویز کرده بود ...
قسمت اول را نوشته بودم و باید این قسمت هم نوشته می شد والا چند موضوع برای نوشتن دم دست دارم که حیف هستند که فراموش بشوند و باید در تاریخ دادو ثبت بشوند !!
این روزها وقتی نوراخانیم از خواب بیدار می شود _(!) در حالیکه چشمانش را می مالد می آید آشپزخانه و اشاره می کند به پنجره که قاقا !! و البته دو منظور را با یک اشاره و کلمه می رساند !! فعلا به همه ی پرنده ها قارقا می گوید؛ " کلاغ " !! و دیگر اینکه قاقا شامل غذای مورد علاقه پرنده ها می شود؛ " گندم " !!
ادامه مطلب ...
خلاصه اینکه هیچ چیز باندازه بیکار بودن خوب و آموزنده نیست !! و هیچ مشغله ای باندازه ی وقتی که از انسان هدر می کند ارزش ندارد !!
ادامه مطلب ...
من این هفته را کلا بین خواب و بیداری گذرانده ام و برای همین نمیدانم کِی چند شنبه بود (!) و از عبارت چند روز پیش استفاده می کنم و شاید این چند روز پیش، همان دیروز بوده باشد !!
ادامه مطلب ...