سرما خورده ایم شدید ...
پریروز صبح با یکی از فوامیل در پایتخت حرف می زدم و یادی شد از مادرش که اخیرا ناخوش احوال بود و خبر داد که شکر خدا اوضاعش براه است و ... دیروز صبح برادرم آمد اتاقم و خبر داد که مادر همان شخص که با او حرف زده بودم فوت کرده است و می خواست با هم برویم پایتخت برای شرکت در مراسم !!
دیشب باران باریده بود ؛ آنهم حسابی ... صبح یک هوای خیلی تمیز داشتیم که جان می داد برای تنفس عمیق ، بعد از یک باد شدید که آسمان را به رنگ خاک کرده بود ، تماشای آبی آسمان خیلی لذتبخش بود