چهارشنبه مرخصی بودم و برای همین رفتم بازار تا یکی از دوستان را ببینم ، دو تا خسیس بهم رسیده بودند و با هم کل کل می کردند و این وسط سهم خنده ی من از همه بیشتر شده بود ، آب پاساژ را قطع کرده بودند و کسی دنبالش را نمی گرفت ، آنهم پاساژی که در هیچیک از مغازه هایش حرف کمتر از 10 میلیون رد و بدل نمی شود !!
- " نه ... اتفاقا دیروز تمام شده و یادمان رفته بخریم ، زیاد هم خالی خالی نیست ، مگر می خواهی چای شیرین بخوری !؟ برای چایی خوردن تو که قند هست !! "
- " خودت چرا نمی خوری !؟ "
- " صرف نمی کند ، آب نیست و ... "
- " اینکه چیزی نبست ، سر کوچه دستشویی مسجد است می روی آنجا !؟ "
- " هم چایی بخورم و هم بروم صد تومن بدهم دستشویی (!!) اصلا صرف نمی کند !! "
- " از دادن صد تومن می ترسی ، نمی ترسی سنگ کلیه بیاوری و خداتومن بالایش هزینه بکنی !؟ "
- " اینهم تا امروز بود ... از فردا سماور را روشن هم نمی کنم ، وقتی کسب و کار نیست برای چی باید هی هزینه بکنیم !! "
===
سر راهم سری به یکی از دوستان قدیمی زدم ، فروشگاه کفش دارد ، مغازه بسته بود و چراغها روشن ، به موبایلش زنگ زدم که کجایی !؟ وقتی فهمید جلوی مغازه اش ایستاده ام گفت همانجا باش که آمده ام سفرش آبگوشت بدهم و حالا می آیم !!
کمی بعد پیدایش شد و با اصرار زیاد مهمان شدم برای ناهار ...
- " چه خبر از اوضاع بازار !؟ "
- " شکر خدا خوب است ... "
- " چند صد متر پائین یکی زیادی شکایت داشت !؟ "
- " ولشان کن ، آنها شکمشان هم سیر بشود چشمشان سیر نمی شود !! "
...
...
- " چند روز پیش واریزی داشتم به یکی از حساب ها ، بدون اینکه چک بکنم تائید را زدم و برگشتم مغازه ، ظهر طرف زنگ زد که وجه نرسیده و وقتی فیش را نگاه کردم دیدم شماره را اشتباه زده ام ... به بانک مراجعه کردم و بعد از کمی ور رفتن با شبکه گفت که به حساب یکی زده ای در استان ... شهرستان ... و در ادامه گفت درست است که راه قانونی برای بازپس گرفتن داری ولی از این جماعت عمرا نمی شود با تلفن پول را باز پس گرفت !! با تعجب تماس گرفتم و کلی فیلم بازی کردم و وانمود کردم از بیمارستان زنگ می زنم و پول برای یک عمل جراحی بود و ... و بعد از کلی معطلی پول را با کسر 50هزار تومان برگردانده اند و چون گفته بودم دستم تنگ است ولی قول می دهم بخاطر این کارشان دو جفت کفش برایشان بفرستم دو روز است که هی زنگ می زنند و اس ام اس می دهند که کفش ها را کی می فرستم !!!؟؟ "
- " اگر به وعده ی کفش دل خوش کرده اند 50 هزار را چرا کم فرستاده اند !؟ "
- " راستش نمی دانم اینها دیگر چه آدمی هستند !!؟ "
همان لحظه دوباره تلفن زنگ خورد و گوشی را بطرف من گرفت و گفت باز آنها هستند ، گوشی را گرفته و گفتم بده تا من جواب بدهم ، خلاص اینکه سه سوت حساب طرف را شسته و رفته گذاشتم کف دست اش و چهار تا هم بار شریف ترین فرد جامعه اش کردم و ...
.
.
.
توی اتوبوس نشسته بودم که بسته های تغذیه را دادند ، بعد دعوای سر جا بود و من جایم را با خانمی عوض کردم تا غائله ختم به خیر شود ، وقتی به صندلی جدید آمدم دیدم توی جیب صندلی یک بسته ی تغذیه است ، تغذیه ای که آنجا بود را به راننده دادم تا به آن خانم بدهد ... کمی بعد فردی که بلند شده و رفته بود جلو برگشت و خم شد از جیب صندلی من تغذیه را برداشت و رفت جلو ... راننده این صحنه را دید و گفت : " حالا برای شما می فرستم ! " مردی که بغلم نشست بود داشت تماشا می کرد ، ماشین که راه افتاد راننده ی دوم در حالیکه دست اش یک بسته ی تغذیه بود آمد عقب ماشین و فکر کرد چون آن خانم بعد از همه آمده است او تغذیه ندارد ، تغذیه را دوباره به او داد ... او هم خیلی راحت گرفت و گذاشت توی کیف اش و انگار نه انگار !!!
مردی که بغل دستم بود خواست حرفی بزند گفتم : " ول کن ، اگر واقعا با این تغذیه اضافی کارش راه می افتد بگذار تا بیافتد ، بین اینهمه آدم خراب کردنش چه سودی به حال ما دارد !؟ " گفت : " آخه باید بفهمد که وقتی سهمش را گرفته و این اضافی است ، لابد برای یکی دیگر است !؟ " گفتم : " او اینجا غریبه است ؟ اگر لازم است بفهمد بگذار برود توی شهر خودش بفهمد !! "
===
در بازگشت راننده یک ریز داشت از کرامات خود و خانواده اش می گفت ... از خاله ای که در آمریکا است و هر وقت بیاید فقط دوست دارد خانه ی آنها بماند و از عمه ای که هوار هوار پول دارد و او را عزیزتر از پسرش می داند و ...
یکی از مسافرین داشت آشغال توی نایلون می ریخت که چند تایی ریخت کف ماشین ، بلافاصله انگار قتلی شده باشد داد زد که آقا نریز کف ماشین اینجا نوکر نیست که بیاید و جمع بکند ... بنده خدا یک لحظه خشک اش زد.
بعد یک ریز از همان ابتدای راه تا برسد به مقصد هی آت و آشغالش را از پنجره می انداخت بیرون ، از قوطی و نایلون سیگار گرفته تا نایلون بسته ای شکلات و لیوان یک بار مصرف و ... چند بار خواستم چیزی بگویم ولی دیدم با سهمیه ی راننده جا گرفته ام و کوتاه بیایم خوب است !!!!
.
.
.
===
پیتزا بیژن - رشت