-
وزن بودن !!
یکشنبه 4 تیر 1402 11:21
مرحوم مغفور ، شادروان ، جنت مکان ، جناب سهراب خان سپهری در اندرون شعر بلندی ، بیتی چپانده بودند که من زیاد استفاده می کنم ( روحش شاد ! ) : ریگی از روی زمین برداریم ، وزن بودن را احساس کنیم ! درک این شعر می تواند حس خوبی برای خوب بودن (!؟) و در جایگاه خود بودن (!؟) به انسان بدهد ... گاهی اوقات دوستان در مورد برخی چیزها...
-
ددر یهویی ...
شنبه 3 تیر 1402 10:39
از همان سالهای دور مجردی ، من با یک خاصیت خوب برای دوستانم تعریف شده بودم (!؟) همیشه دم دست بودم ... یعنی هرکسی هروقت لازم داشت ، می توانست مرا پیدا بکند !؟ یک دوست خوب ، همه صفات خوب را باهم ندارد ، گاهی داشتن چند خوبی می تواند چندین بدی را پوشش بدهد و یک رابطه ضعیف را سی سال پیش ببرد !؟ پنجشنبه عصر دوست بانو که همسر...
-
مرگ برای همسایه !!
پنجشنبه 1 تیر 1402 20:50
امروز صبح خیلی زود از خانه بیرون رفته بودم ، یک سفارش عجله ای داشتم که دوستم با احترامات فائقه ، هل داده بود به من ... سفارش دهنده یک خانم کارمند بود !!؟ یک طرح برای من فرستاده بود و می گفت که در سایز آ_پنج کار کرده ام ، من توی گوشی نگاه کردم و دیدم آنقدر مربع هست که نیاز به اندازه گرفتن نباشد !؟ عصر دیروز بعد از دیدن...
-
سوخت ...
پنجشنبه 1 تیر 1402 07:07
مرد عابدی که سالهای سال به تعبد و زهد روزگار گذرانده بود ، فرزند خردسال خود را به مکتب می فرستد ... در بازگشت از مکتب کودک گریان بود و پدر جریان را می پرسد ... کودک می گوید امروز در مکتب ، استاد « بسم الله » را معنی کرد و من از عظمت و درک آن معنا ، دگرگون شدم ... صبح رسید و کودک به صبح نرسید !! عابد بر سر می زد و گریه...
-
زندگی ...
چهارشنبه 31 خرداد 1402 00:16
زندگی رسم خوشایندی است ... زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ / پرشی دارد اندازه عشق / زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یادمن و تو برود / زندگی جذبه دستی است که می چیند / زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است / زندگی بعد درخت است به چشم حشره / زندگی تجربه شب پره در تاریکی است / زندگی حس غریبی است که یک مرغ...
-
مثل آباد ...
سهشنبه 30 خرداد 1402 23:33
در مثل ها داریم که : « دولانان ایاغا داش ده یر » ( سنگ به پایی که راه می رود می خورد ، یک همچین چیزی !!) و در موارد و مضامین مختلفی بکار می رود ... مثلا برای من مصداق دارد و از این بابت که هر روز طول شهر را طی می کنم و برای همین دیدارها برای من زیاد اتفاق می افتد ، و مطمئنا برای کسی که در خانه نشسته است ، اتفاق دیدار...
-
عجیب !!
دوشنبه 29 خرداد 1402 18:34
ما یک مثلی داریم که می گوید : " قولاخ گونده بیر تازا سؤز ائشیدمه سه کار اولار !! " ( گوش اگر هر روز یک حرف تازه نشنود ، کر می شود !! ) در تکمیل عرایض قدیمی ها باید بگویم که اگر کر هم نشود ، مغز آن آدم کال می ماند !!؟ امروز باید به چاپخانه دوستم می رفتم ، ولی عجله نداشتم ، برای همین زودتر از هر موقع دیگری...
-
همنشینی !
جمعه 26 خرداد 1402 19:38
گلـی خوشبوی در حمــام روزی رسید از دست محبوبی به دستم بدو گفتـم که مشکــی یا عبیـــری که از بـوی دلآویــــز تو مســتم بگفتــا من گِلــــــی ناچیــــز بودم ولیکــــــن مدتــــی با گُل نشستم کمــال همنشیــــن در من اثر کرد وگرنه من همان خاکــم که هستم چند وقت پیش مادر رفته بود تهران خانه...
-
شبیه خود ...
جمعه 26 خرداد 1402 14:20
امروز چهلم دایی بزرگ بود و صبح از ساعت ۱۰ تا ۱۲ مسجد بودیم ، طبق معمول دورهمی شیرین خانوادگی ، دورها نزدیک می شوند و نزدیک ها نزدیکتر ... برخی هم فرصت دیدار می یابند !! برخی ها هم که ساز مخالف شان کوک است و اغلب نمی دانند چه می گویند و نمی خواهند بدانند با این حرفها چه چیزی را می خواهند ثابت بکنند ... یکی از لب بام ها...
-
باران
جمعه 26 خرداد 1402 01:03
هربار که باران می آید من یاد شعر «نوبت» از «سیدعلی صالحی» می افتم ، شاید بیست سال پیش این شعر ، قاب زندگانی ما بود ، سه دوست با رفاقتی حسادت برانگیز نوبت ما سه نفر بودیم دستهامان بی سایه سایه هامان بر دیوار و چشمهامان رو به رد پای پرندگانی که در اوقات رویاها رفته بودند، بعد هم اندکی باران آمد ما دلمان برای خواندن یک...
-
عشق و نفرت ...
پنجشنبه 25 خرداد 1402 15:48
« من اصلا تو رو دوست ندارم » ، این جمله را من در طول روز ، حداقل ده بار از نوراخانیم می شنوم ... یعنی اولین جمله اول صبح و آخر شب می باشد ... البته بانو هم مستثنی نیستند !!؟ و به او هم می گوید ... ما بندرت برای کسی که دوستش نداریم ، این جمله ی « من اصلا تو را دوست ندارم » را بکار می بریم ، و اغلب در مواجهه ، سرد...
-
مردم آزاری !!
پنجشنبه 25 خرداد 1402 01:56
ساعت ۱/۴۵ دقیقه بامداد است ، در بیرون ماشینی رد می شود و صدای بلندگویش را تا انتها باز کرده و حال پخش می کند و همزمان صدای سرنشینان داخل خودرو هم می آید ... من طبقه هشتم هستم و از خواب پریدم و ضربان قلبم هنوز آرام نگرفته است ، در طبقات پائین تر شدت تاثیر این استفاده از آزادی، مطمئنا بالاتر است ... شاید به چیزی که می...
-
زندگی
چهارشنبه 24 خرداد 1402 07:51
زندگی رسم خوشایندی ست ... زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود ... (سهراب سپهری) دیروز سراغ دوستی رفتم و سر جایش (!؟) نبود و شماره اش را از مغازه بغل دستی اش گرفتم ، زنگ زدم و خوش و بشی کردیم و بعد شماره برادرش را هم از او گرفتم و به او هم زنگ زدم . ( با چند نفر از یک خانواده دوست بودن هم هنری ست !! )...
-
دو دیدار ...
دوشنبه 22 خرداد 1402 18:43
امروز نوراخانیم باتفاق مادرش رفت مهد و من کار و سفارش ضروری داشتم و باید می رفتم چاپخانه دوستم ... قسمتی از مسیر را با مترو رفتم ... وقتی از مترو پیاده شدم یک نفر جوان را دیدم که چند نفر دیگر که لباس تعمیرات داشتند به دنبال خود می برد ، من داشتم از کنارشان رد می شدم که به اسم به من سلام داد ... یک لحظه توی صورتش ایست...
-
و رفت ...
یکشنبه 21 خرداد 1402 08:16
مایه افتخار برخی از دوستان نزدیکم (!) که همیشه نگاه مبهوت شان به بالاتر از خودشان می باشد ، رفت و فرصت نشستن روی ویلچر را نداشت ... می دانم که به ما نگفته اند و در پشت پرده با دکتر یا پرستار تبانی کرده ( کرده اند !؟ ) تا به زندگی لاعلاجش خاتمه بدهد ( بدهند ؟! ) ... و این عاقبت زندگی صنعتی و در خدمت علم بودن است ، کاش...
-
والیبال ...
جمعه 19 خرداد 1402 16:00
امروز بعد از ظهر خانه مادر بودیم ، دیروز از تهران برگشته بود و از ساعت ۴ که سوار هواپیما شده بودند تا ۷/۳۰ در هواپیما بودند و بدلیل باد و گرد و خاک و ... پرواز ممکن نبود !؟ قبل از ناهار بازی والیبال بلغارستان با لهستان را دیدم و واقعا چسبید ... ست پنجم لهستان با ایران را هم دیده بودم و ایران نمایش جالبی نداشت !! بعد...
-
مهمان ...
پنجشنبه 18 خرداد 1402 20:53
چندسال پیش ، در جریان زلزله ورزقان ، چند بار هلی کوپتر سوار شده ام ، حالا هر وقت صدای تاپ تاپ هلی کوپتر می آید ،چنان در آسمان دنبالش می گردم انگار نوکر بدون اجازه کلیدش را برداشته است ... در خانه نشسته بودم که صدای تاپ تاپ هلی کوپتر آمد و من ناخودخواسته رفتم کنار پنجره ای که باندازه چهار دانگ شهر چشم انداز دارد (!؟) و...
-
باران آمد ...
پنجشنبه 18 خرداد 1402 00:36
از دیروز ابرهای سیاه و پراکنده می آمدند و می رفتند و سهم ما از این آمد و شد ، کمی سایه بود و کمی هوای شرجی ... ظهر آسمان تا نیمه پوشیده از ابر بود و باد هم می وزید و همه چیز مهیای کمی بارش بود ولی فقط باد بود و باد ... تقاطع زیر پنجره ما هر روز حداقل یک تصادف را دارد ؟! و ایضا چند بوق با بوی پرخاش !؟ و گاه کمی داد و...
-
تخته نرد ...
چهارشنبه 17 خرداد 1402 10:38
من تقریبا به خیلی از موارد لهو و لعب اشراف جامع دارم ، البته روحیه بسیار بزرگوارم اجازه نمی دهد که از این اِشرافیت (!) در راه اَشرافیت استفاده بکنم و چون هیچگاه اهل رقابت و مسابقه نبوده ام ، همیشه برایم جنبه تفریح سالم داشت ... حالا هر چی که فکر می کنید بکنید ... بازی تخته را هم از خیلی وقتها پیش ، با نگاه کردن به...
-
رسید بانکی (2)
چهارشنبه 17 خرداد 1402 10:01
در ادامه پست قبلی که مربوط به یک خواب که چه عرض کنم یک توهم شیرین بود (!) من داشتم از جلوی عابربانکی رد می شدم که یادم افتاد کارتی دارم و استفاده نمی کنم و گفتم یک امتحانی بکنم ببینم رمزش یادم مانده یا نه !؟ برای همین خیلی بیخیال و با اینکه می دانستم پولی که در کارت است ، شاید یک چیپس را کفاف نکند (!) کارت را انداختم...
-
غضنفر قصه گو !!
دوشنبه 15 خرداد 1402 10:30
دیشب حوالی ساعت ۱ شب بود و نوراخانیم گیر داده بود به مادرش که برویم اتاق من و برایم از روی کتاب قصه بخوان ، این حالت ناسازگاری (!) نشان دهنده این است که بزودی خواهد خوابید !! مادرش هم گیج خواب بود و اصلا زیربار نمی رفت و نوراخانیم هم ول کن نبود و منهم مانده بودم وسط بگومگوی مادر و دختر ... مادرش می گفت که بیا کنار من...
-
میمیک !!
دوشنبه 15 خرداد 1402 10:05
ما در مجتمعی هستیم که مصداق بازری از مثل معروف « ظرف زرینی که در او سرکه است ! » می باشد ... ناشکری نیست و وصف حال است !! خدا لعنت کند هر بزرگی را که فاقد بزرگواری است ، اصلا یکی از بلایای شیرین خدا که برای بنده های نامرغوب می بخشد ، بزرگی بدون بزرگواری است ... طرف همه چیزش به چشم می آید و خودش نه (!؟) تازه فحش و...
-
رسید بانکی (۱)
دوشنبه 15 خرداد 1402 08:09
توی اتوبوس نشسته بودم و یک جوانی بغل دستم بود و توی تلفن با یکی حرف می زد و ضمن حرفهایش شنیدم که به مخاطب پشت گوشی گفت: " اگر یک خبر خوب پیدا بکنم و خودم را کمی بالا بکشم همه چی درست می شود!؟ " حدس زدم شاید خبرنگار بوده باشد ... حرفهایش که تمام شد از پنجره به افق خیره شد ؛ کاغذی که قبل از سوار شدن به اتوبوس...
-
نمایش فرهنگی !!
چهارشنبه 10 خرداد 1402 22:23
امروز در شهرآورد تهران ، دو تیم دولتی پرسپولیس و استقلال مقابل هم قرار می گرفتند تا سر هر چیزی بجنگند الا اخلاق !؟ یکی در بازار به من گفت که بازی ساعت ۱۸/۳۰:هست و من سرراهم پیچیدم به طرف خانه مادرم تا کمی از بازی را ببینم !؟ مادر بعد از بازگشت ما از مشهد ، رفت تهران و امروز در قم بودند ... در تلویزیون از هر چیزی خبری...
-
عصرانه ...
سهشنبه 9 خرداد 1402 09:46
دیروز بعدازظهر مثلا فرصت خوبی داشتم برای استراحت از نوع دبش !؟ ، نوراخانیم از مهد می رفت پیش آنه اش ( مادربانو ) و بانو در محل کارش جلسه داشت و دیر می آمد ... چون صبح ها از کله سحر بیدارم برای همین همه چی برای خواب مهیا بود ... روی مبل دراز کشیدم و هنوز به سرازیری خواب نیافتاده بودم که موبایلم زنگ خورد ، مادربانو بود...
-
تکرار لازم !!
دوشنبه 8 خرداد 1402 12:49
امروز در کامپیوترم دنبال مطلبی می گشتم و اتفاقی به یک فایل رسیدم که نامی نداشت ، باز کردم و دیدم مطالبی از بزرگان انواع رشته های اجتماعی درباره " آزادی " است ... نه تنها خواندم بلکه برای چندین بار در اینجا بازنشر می کنم تا باز خوانده شود ... 1- هر چیزی که واقعاً سترگ و الهام بخش است به دست کسی آفریده شده است...
-
سر صبحی !!
دوشنبه 8 خرداد 1402 06:56
قبلاها وقتی بعد از ظهرها می خوابیدم ؛ خاصه بیش از یک ربع ( چون برای زیر یک ربع مغزم کنتور نمی انداخت و مشمول تخفیف بود !؟) ، همان شب دو برابر اندازه خواب بعد از ظهر را باید بیدار می ماندم و بعد می خوابیدم !؟ تا اینکه به این زمان رسیده ام و اگر بعد از ظهر بخوابم ؛ خاصه بیش از یک ربع ( هنوز آن تخفیف یکربع شامل است !؟)...
-
انتخابات ترکیه !!
یکشنبه 7 خرداد 1402 21:49
امروز در دور دوم انتخابات ترکیه ، در رقابتی نزدیک ، اردوغان پیر (!؟) ، با نمره ناپلئونی ، برنده شد ... نمره ای شبیه نمره رئیس جمهور ایران ... امروز اردوغان در آستانه پیروزی ، مثل بید می لرزید ... طبق احتمالی که من دادم (!؟) شاید تا آخر دوره پنج ساله رئیس جمهوری نرسد ... مطمئنا خودش هم می داند که مقبولیتی و موفقیتی...
-
اتفاق نادر !؟
جمعه 5 خرداد 1402 14:16
مرگ اتفاقی ست که هیچگاه نادر نیست !؟ از بدو تولد تا کهنسالی انسان ، توسط مرگ تهدید شده است و در جایی و زمانی که مطلوب نیست سراغ انسان می آید... و در این میان ، شاید خیلی ندانند و نخواهند بدانند (!؟) که دردناک ترین رفتن ها برای کسانی اتفاق می افتد که در نظر مردم تواناترین برای مقابله با مرگ هستند ... در این یکی دو روز...
-
و برمی گردیم ...
پنجشنبه 4 خرداد 1402 22:22
و داریم شهرهای بزرگ و کوچک را هی رد می شویم بطرف تبریز بزرگوار (!؟) ، راهی که ناصرخسرو در طول چند ماه آمد و کلی فسفر سوزاند برای ثبت دیده هایش ... را طی می کنیم و گهگاه عکسی بیادگار می گیریم .. ایام قدیم راهها از میان شهرها رد می شد ، تا رونقی باشد و کسبه و ... سهمی بگیرند از تردد مسافران (!؟) ، ماشین ها هم جوری بود...