-
خودخوانی ...
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 17:10
یکی پیدا شده و چند وقتی هست که وبلاگ را ورق می زند ، و هر بار که برای مطلبی کامنت درج می کند می روم و همان پست را خودم هم می خوانم و بعد از یک عمر خودخوری حالا افتاده ام به خودخوانی !! جالبی داستان اینجاست که گاهی دوست دارم برای نوشته ی خودم کامنت هم بگذارم !! و اما حکایت کمی مرتبط ... استاد شهریار اواخر عمرش کمی...
-
گاهی ...
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 09:49
-
توهم
چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 00:05
-
باران آمد ، آمدنی ...
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 23:26
امروز از همان کله ی سحر حوصله ی آسمان براه نبود ، از خانه که بیرون رفتم جای خالی چتر را در مشتم احساس می کردم ، ولی به همان چند چکه قناعت کرد ، بعد از ظهر رفته رفته آسمان قهر کرد ... عصر باید به یک مجلس ختم می رفتم ، با یکی از دوستان حرف می زدم و گفتم : " برای رفتن به مجلس ختم دو تا بهانه دارم و بهانه هایم باهم...
-
آدم بدقلق ...
سهشنبه 2 اردیبهشت 1393 16:33
آدم بدقلق آدم بدی نیست ، شاید بهترین آدمی بوده باشد که در تمام عمرتان با کسی مثل او برخورد داشته باشید !! اگر شما راهی برای نفوذ به درون اندیشه و رفتار او نمی یابید خودتان را ارتقا بدهید ... اگر کسی به ساز شما نمی رقصد مطمئن نباشید که رقص بلد نیست ، سعی کنید کوک سازتان را عوض کنید ، اگر فکر می کنید کسی حرف شما را نمی...
-
روزگارِ چهل سالگی
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 23:06
امروز باتفاق همکاران جوان رفته بودم جهت اولین بازی فوتبال سال 93 ، برای اینکه زیاد خسته نشوم عقب بازی کردم چون احتمالا فردا هم دوباره با دیگر همکاران بروم فوتبال !!! سال قبل روزهای شنبه و سه شنبه می رفتم ولی امسال تایم شنبه را کشیده اند به روز دوشنبه و دیوار به دیوار تایم دیگرمان افتاده است ... حالا خسته ام ،مخصوصا...
-
شب ما در " روز مادر "
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 11:51
دیروز از اول صبح تا حوالی رفتن از کارخانه ، حرفها بنوعی به روز مادر و در اصل به " روز زن " ختم می شد ، در این میان برخی سوژه های خاصی انتخاب کرده و دیگران را سر کار می گذاشتند ، حالا از نوع کادو و فرقی برخی بین مادر و مادرزن می گذارند و تا مراسم دستبوسی مادرزن و ... عصر وقتی به خانه رسیدم ، دوستی تماس گرفت و...
-
وقت داریم ولی فرصت نداریم ...
یکشنبه 31 فروردین 1393 13:28
دیروز از اینهمه تنبلی خودم به تنگ آمدم و تصمیم گرفتم ظهر به خانه بروم و بعد از ظهر بروم دندانپزشک ، حتی انگشترم را دستم بکنم و با " روژان " و لشکرکشی هم که بروم و قال قضیه را بکنم ... خانه که رسیدم ، کسی نبود ، برای همین نیم ساعتی پشت مانیتور نشستم و بعد صدای مادر با یک خیل از نسوان محله آمد ، مثلا با هم...
-
مادر خوبان ...
یکشنبه 31 فروردین 1393 00:08
-
توهم
شنبه 30 فروردین 1393 16:49
-
عصرانه ی جمعه ...
جمعه 29 فروردین 1393 22:48
صبح تشریف برده بودم کارخانه ، آنهم تا ساعت 19 ... از شب باران می آمد ، برای همین صبح برای اولین بار در چند سال گذشته با خودم چتر برداشتم ، در راه رفتنم هم تاثیر گذاشته بود !!! چند قدم مانده به خانه فوتورافچی تماس گرفت و خبر داد که همان حوالی است ، وقتی به خانه رسیدم دو تا تلفن جواب دادم و بدلیل اتصال ارتباط وایبر یک...
-
...
جمعه 29 فروردین 1393 16:41
-
ویکند خسته کننده ....
پنجشنبه 28 فروردین 1393 22:45
دو روز گذشته با خستگی زیاد سپری شد ، دوندگی بخاطر یکسری اشکالات کاری که وقتی با مشکلات حاشیه ای قاتی می شوند تبدیل به معضلات خارق العاده می شوند ... دیروز حوالی ساعت 9 خوابیدم و حوالی 5/5 بود که بیدار شدم ، امروز مادرم می گفت که دیشب طبقه ی بالایی مهمان داشتند و دیروقت رفتند و بچه هایشان فقط اینطرف و آن طرف می دویدند...
-
حمید مصدق
چهارشنبه 27 فروردین 1393 09:46
-
ترافیک ِ عصرگاهی ...
سهشنبه 26 فروردین 1393 00:06
امروز روز کاری خوبی نبود ، شاید بهترین جنبه اش همین بود که یکی از همکاران نیامده بود و خودم جای او کار می کردم و از دنیای پر هیاهو و بی مغزی که از دورهمی خیلی ها بوجود می آید ،نه برای همفکری ،بلکه برای گذران وقت آنهم بهر نحوی که شده ، دور بودم ... یک دلخوشی هم با گربه ها داشتم ، آمده بودند و کنارم ایستاده بودند و...
-
توهم
دوشنبه 25 فروردین 1393 14:10
-
مرور دوستی ...
یکشنبه 24 فروردین 1393 23:43
امروز مثلا ظهر به خانه آمده بودم تا به چند کار نیمه عقب مانده برسم ، اول از همه پای سرویس کمی بدخلقی کردم ، یک راننده معرفی کرده بودند برای مسیر ما و چون بیچاره مرا تا بحال موقع ظهر ندیده بود گمان کرده بود که یک راه گم کرده هستم و برای من قُپی می آمد که من تا فلان جا نمی توانم بروم و ... و بعد تازه فهمید که اسم و رسم...
-
عطار
یکشنبه 24 فروردین 1393 00:10
-
دیشام و امشام ...
شنبه 23 فروردین 1393 23:50
دیشب بعد از اینکه از کارخانه برگشتم باتفاق فوتورافچی و بانو قرار شد برویم دوری بزنیم ، بعد کمی دورمان طولانی تر شد و چند نفری از دوستان هم آمدند و نیم دوری اطراف استخر بزرگ پارک شاهگلی را قدم زده و چون وقت شام بود قرار شد برویم فست فود " لیمون " ... البته ما برای تست زدن این غذاخوری های تازه تاسیس می رویم...
-
نکته
شنبه 23 فروردین 1393 00:13
-
بهترین نتیجه در آخرین هفته !!
جمعه 22 فروردین 1393 23:49
بازی های آخرین هفتهِ حساس لیگ برتر فوتبال ایران و شکست سنگین استقلال در مقابل تراکتورسازان !! کابوس شکست 3 - 1 تا آخر عمر از یاد قلعه نوعی نخواهد رفت ...
-
نکته
جمعه 22 فروردین 1393 19:59
-
تلخ و شیرین ...
پنجشنبه 21 فروردین 1393 12:36
حقیقت تلخ و شیرین این روزهای ما ، بحث در مورد پرداخت ، عدم پرداخت ، نحوه ی پرداخت و چرایی های دیگر در پیرامون یارانه های نقدی است ، در هر کجایی که باشی ، اتوبوس یا تاکسی ، مهمانی یا اداره ، بقالی یا قهوه خانه همه از یارانه حرف می زنند ... حالا یکی طرف جیب دولت است و یکی طرف جیب ملت !! فقط همه در یک چیز مشترک هستند و...
-
توهم
چهارشنبه 20 فروردین 1393 20:14
-
پنج خصلت ...
سهشنبه 19 فروردین 1393 22:11
-
کتاب ششم ...
دوشنبه 18 فروردین 1393 23:46
-
ممکن است ناممکن باشد ...
دوشنبه 18 فروردین 1393 11:43
دیروز بعد از اینکه خانه رسیدم احساس کردم که اگر بمانم خواهم خوابید برای اینکه نخوابم از خانه بیرون زدم تا ببینم به یکی دو کار پیش پا افتاده می توانم برسم یا نه ، اول از همه به سلمانی مراجعه کردم و دیدم چند نفری آنجا نشسته اند و حساب کار دستم آمد و برگشتم ؛ من اصلا حوصله ی نشستن در سلمانی را ندارم و هر وقت ببینم خلوت...
-
...
یکشنبه 17 فروردین 1393 21:38
" زندگی " بـه من آموخـت . . . آدمها نـه " دروغ " می گویند نه زیر " حرف شان " می زنند اگر " چیز ی " می گویند . . . صرفا " احساس شان " درهمان لحظه سـت نبـایـد رویش " حساب " کرد
-
...
شنبه 16 فروردین 1393 23:37
-
روز اول ...
شنبه 16 فروردین 1393 23:10
روز آخر تعطیلات را با یک دورهمی جانانه به پایان رسانده بودم و بعد از نیم ماه تعطیلی (!) آماده و سرحال وارد روز اول کاری شدم ... من یک دوستی داشتم که چند سالی می شود که فوت کرده است ، بار یک بیماری را از نوجوانی با خود داشت و یکی دو سال آخر زندگی اش زیادی با هم افت و خیز داشتیم ، یک روز که از حرف های زندگی خسته شده...