سواراتوبوس بودم و مسیری را سرپا ایستاده بودم ... یک صندلی خالی شد و به پیرمردی که کنارم بود گفتم که بنشیند !! خیلی تعارف کرد تا نشست !! گفتم : " اینهمه تعارف نیاز نیست ، وقتی یکی می گوید بنشین (!) حتما خودش چیزهایی را لحاظ کرده است !! "
ادامه مطلب ...
یکی از دوستان مطالبی را برایم ارسال کرده بود ؛ از طریق واتسآپ !! البته تا همین چند وقت پیش دقیقا مخالف این فکر می کرد و حتی عمل می کرد !! انشاءلله که از خر شیطان پائین آمده و بر اسب مراد سوار شده است ! جهت سهولت کارخودم (!) عینا تصویرها را می گذارم ...
پریشب حوالی ساعت 12 نوراخانیم بعد از نیم ساعت ماشین گردی خوابید و کمی بعد او ما خوابیدیم ... قرار بود برای اتمام یک سری کار تیراژبالا صبح زود به چاپخانه دوستم بروم !
ادامه مطلب ...
این روزها هوس کرده ام باز چیزهایی بنویسم ... و البته که این روزها نوشتن خیلی سخت شده است !!؟ مخصوصا که داستان نسبتا طولانیی بوده باشد و هنوز با نوراخانیم سر پشت کامپیوتر نشستن دعوا داریم !!
گاهی باید کوچ کرد ... وقتی ماندن سخت می شود و بیم جان می رود ولی رفتن به امید بازگشت دوباره نه رفتن و یکی دیگر نشدن (!) و ایضا خود نشدن (!) ... باید رفت ، باید کوچ کرد ولی چشم امید را نبست !!