یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خواب های عجیب من !

 

پریشب حوالی ساعت 12 نوراخانیم بعد از نیم ساعت ماشین گردی خوابید و کمی بعد او ما خوابیدیم ... قرار بود برای اتمام یک سری کار تیراژبالا  صبح زود به چاپخانه دوستم بروم !

 

 

با لباس ویژه ای که تن داشتم بهمراه جمعی در حال اعزام به مناطق جنگلی استرالیا بودیم که گرفتار آتش سوزی بودند ... با خودم فکر می کردم که من در این لباس و اینجا چه می کنم و دنبال دوستم بودم که در آتش نشانی کار می کند و فکر می کردم اعزام من به استرالیا کار اوست ...

 

در حال سوار شدن به ماشین بودیم که یکی آمد و سه نفر را از جمع جدا کرد و بعد برگشت به شانه ی من زد و گفت : مگر نمی شنوی ، دارم صدایت می کنم که تو هم بیایی . من هم دنبال آنها راه افتادم و با ماشین دیگری به نقطه ی دیگری رفتیم ، تجهیزاتمان فوق العاده بود و دنبال کسی بودم تا از خودم در آن لباس عکس بگیرم و بالاخره هم گرفته و به یکی از دوستان فرستادم ...

 

ما در دل جنگل به یک جای خیلی بزرگ که تماما سوخته بود رفتیم ، ناگهان دیدم که کنار فنس های بلند که دورتادور محوطه بودند اجساد آدمهای سوخته قرار دارد ...  یکی دو تا از همراهان ما داشتند گزارش تهیه می کردند و عکس می گرفتند و به جایی می فرستادند ، کمی بعد چند مامور با عینک دودی آمدند و با آنها درگیر شدند و کار بالا گرفت ... دو نفر آتشنشان بطرف ساختمان سوخته رفتند و به هشدار مامورها توجه نکردند و بعد بطرف آنها شلیک شد ، گلوله را از ماشینی که دوررتر بود شلیک کردند و انگار محوطه می چرخید تا من همه چیز را ببینم ...

 

مامورها من و یکی دیگر که همراه من بود را به بیرون هدایت کردند ... و رفتند سراغ رئیسشان که در ماشین بود ، آن مرد که همراه من بود گوشی اش را به من داد و خواست از او فیلم بگیرم و او گزارش بفرستد ... پشت به محوطه ی اردوگاه بود و ضمن حرف زدن به جاهای مختلفی اشاره می کرد ، من صدایش را نمی شنیدم و با هدفون حرف می زد ... کمی بعد مامورها آمدند و من یواشکی گوشی را در جیبم گذاشتم و رفتیم ... کمی بعد کار بالا گرفت و ارتش و پلیس ریختند آنجا ... وقتی لباس هایمان در عوض می کردیم تازه متوجه شدند که من ایرانی هستم و به اشتباه از بقیه جدا کرده و به آن محوطه برده اند ...

 

گزارش ها به همه جا ارسال شده بود و گندکار درآمده بود ، در یک اردوگاه که برای پناهجویان غیرقانونی بود ، بیش از 5 هزار نفر گرفتار آتش شده بودند و همگی سوخته بودند چون مجوزی برای خروج آنها داده نشده بود ، و بعد جریان تیراندازی به مامورها مطرح شد و ...

 

وقتی به صدای نورا بیدار شدم که تازه نخست وزیر استرالیا استعفا داده بود و به دستور مقامات قضائی بازداشت شده بود ...

 

برای نورا شیر درست کردم و خورد و دوباره خوابید ... بانو دندان کشیده بود و تقریبا بیهوش افتاده بود ... خوابم پریده بود و فیوز اعصابم هم همچنین !! تا ساعت 4/30 بیدار نشستم تا خوابم برگردد ...


حوالی ساعت 6 دوباره با صدای نورا خانیم بیدار شدم ، بهانه برای خواب داشتم ولی بلند شده و لباس هایم را پوشیدم و از خانه خارج شدم ... دم در بودم که اتوبوس رسید و سوار شدم ، هوا بس ناجوانمردانه سرد بود ... موبایل را نگاه کردم ، منفی 11 را نشان داد !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین پنج‌شنبه 17 بهمن 1398 ساعت 19:21

سلام

خوابهای شما سناریو هایی هستند برای ساختن فیلم اکشن!

و خدا حفظ کنه نورا خانیم گل را

سلام
تا برای خواب دیدن عوارض و مالیات نبسته اند ، برویم دنیا را بگردیم و بیائیم ... با این تدابیر اقتصادی تا سر کوچه رفتن هم برای خودش مشکلی شده است !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد