در روزگاری نه چندان دور، چهل پنجاه سالگی، سن قرار و آرام بود.
چهل پنجاه ساله جزو بزرگان فامیل و خانواده بود.
برای خودش احترام و برو و بیایی داشت.
زندگیش کاملا تثبیت شده بود و امنیتی داشت و ثباتی..!
دیروز مهمانی صبحانه ی خانه ی دوستم بود و در پست قبلی نوشته بودم که حضرات نسوان مهمان بودند و ما هم که بیرون مانده بودیم و داشتیم بیرون گردی می کردیم ... برگشتنی با یک بسته بعنوان " گوشت قربانی " آمده بودند !!
ادامه مطلب ...
امروز نورا خانیم بهمراه مادرش به یک صبحانه ی دم ظهری مهمان خانه ی دوستم بودند و دوستم پیام داده بود که دنبالم می آید تا با هم برویم کوه ... البته با چند شکلک همراه کرده بود و منهم فقط یک ددر جاده ای تصور کرده بودم !!
ادامه مطلب ...
گاهی اوقات من قسمتی از مسیر را پیاده می روم تا به ایستگاه مترو برسم ... اگر جلوی خانه سوار اتوبوس بشوم ؛ جدای از ناهنجاری های روی زمینی و داخل اتوبوسی (!) تا به مقصدم برسم حدود 45 دقیقه زمان می برد !! ولی پیاده رفتن تا ایستگاه مترو و رفتن با مترو تا همان مقصدم حدود 35 - 40 دقیقه طول می کشد و ناهنجاری های کمتری دارد !! جالب اینکه ناهنجاری ها چون از نوع فرهنگی می باشد و مردم ما ناقلان فرهنگی هستند زیر زمین و روی زمین زیاد فرق نمی کند !!