یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سه گانه !!

 

گاهی اوقات من قسمتی از مسیر را پیاده می روم تا به ایستگاه مترو برسم ... اگر جلوی خانه سوار اتوبوس بشوم ؛ جدای از ناهنجاری های روی زمینی و داخل اتوبوسی (!)  تا به مقصدم برسم حدود 45 دقیقه زمان می برد !! ولی پیاده رفتن تا ایستگاه مترو و رفتن با مترو تا همان مقصدم حدود 35 - 40 دقیقه طول می کشد و ناهنجاری های کمتری دارد !! جالب اینکه ناهنجاری ها چون از نوع فرهنگی می باشد و مردم ما ناقلان فرهنگی هستند زیر زمین و روی زمین زیاد فرق نمی کند !!

   

و برای همین همیشه بصورت رندوم و انتخاب همان لحظه از حوصله ام ، نوع وسیله را انتخاب می کنم و بین آنها فرق زیادی قائل نیستم !! توی مسیرم بطرف ایستگاه مترو زمان کافی برای تماشا و فکر کردن دارم !! یک خیابان لوکسی هست که راه پیاده ام از آنجا می گذرد !! چند وقت پیش دیدم که خیابان را با زنجیر بسته اند و کیوسک نگهبانی گذاشته اند !! در طول همان چند وقت هر بار که از آن کوچه گذر می کنم ، به آن کیوسک و زنجیر هم نظر می کنم ، بانتظارم که زورمیک روزی  زیاد بشه !! ، گوش کسی را بگیرم که خیابان عمومی را تبدیل به کوی خصوصی کرده است !!!!! اینها همان محصولات فکری هستند !!! دیدم که زنجیر را برداشته اند و کیوسک را به بغل دیوار منتقل کرده اند !! با خود گفتم : " مثل اینکه زور یکی دیگر ، قبل از من زیاد شده و به اینها چربیده است !! "

 

انتهای خیابان با یک آدم نسبتا شیک پوش و مسنی برای طی عرض خیابان همقدم شدم ... یک پراید زنگوله دار با صدایی که همه ی میدان را پر کرده بود در حال ویراژ دادن بود !! دو پسر زیر بیست سال و دخترکی که پشت نشسته بود !!! مرد مسن سری تکان داد و گفت : " آن احمقی که ماشین زیر پای این دیوانه انداخته است باید قبلا کمی به او ادب و آدم بودن یاد می داد !! " چون میزان آزار عبور آن پراید کمی زیادی بود ، من هم سری به توافق تکان دادم !! و چند قدم بعدی را تا ایستگاه بهمراه هم رفتیم و وقتی سوار آسانسور می شدیم تا به سکوی سوار شدن برویم ، موبایل را بیرون آوردم و عکسی گرفتم ... سرش را برگرداند و صحنه ای که از آن عکس گرفتم را دید ... گفتم : " احتمالا صاحب این ماشین بابای همان پراید سواره می باشد !! "

 


یک ماشین نسبتا لوکس با جسارت تمام آمده بود زیر سایبان ایستگاه مترو پارک کرده بود !!!! آنهم نه از طریق خیابان ، بلکه از طریق پیاده رو !!

 

===

 

ظهر بود و سر راهم به خانه ی مادرم ... داشتم باتفاق دوستی ، صحبت کنان از کنار مسجد صاحب الامر رد می شدیم ... طبق معمول برای کبوترها گندم ریخته بودند و مشغول خوردن ناهارشان بودند !! جلوی ورودی موزه قرآن دیدم که پسر بچه ای نشسته است و ناگهان دست اش را بلند کرد و کبوترها با همهمه بلند شدند !! از دوستم خواستم که برگردیم عقب تر !! یک جائی زاویه ام را انتخاب کردم و منتظر ماندم !! بعد از اینکه کبوترها دوباره نشستند ... دوباره دست اش را بلند کرد و آنها بلند شدند و من سه فقره عکس گرفتم !!



دوستم نگاهی کردو گفت :" چقدر زیبا شده اند !! " گفتم : " گاهی هنر طلب می کند که یک مردم آزاری  دور و برش باشد !! " داشتیم رد می شدیم که یک راننده تاکسی که شاهد داستان بود با لحن نامناسبی گفت : " معلوم است بچه سِرتِقی می باشد !! " اصلا خوشم نیامد ، برگشتم و گفتم : " معلوم است بزرگ که شد راننده تاکسی می شود !! " دوستم گفت : " تو نمی توانی پاچه نگرفته رد بشوی !؟ " گفتم :" تقصیر خودش بود که سنگ انداخت !! "

 

===

 

این را می نویسم چون می دانم یکی دو نفری می خوانند !!

 

یکی از دوستان تصمیم گرفته روز جهانی عکاسی را تبدیل به سال جهانی عکاسی کرده و عکس دوستان و اساتید عکاسی را در اینستاگرام گذاشته و یک به یک به آنها تبریک نثار بکند !! ( حالا اینکه چقدر داستانش بودار است بگذریم !! ) امروز دیدم که کاری کرده از نوع کمیته امدادی و عکس یکی از دانش آموختگان هنر را گذاشته است و اشاره رفته است که یکی از عکاسان نوگرا و ...و برایش نیم صفحه ای هم طول و تفصیل داده است !! خواستم بروم چیزی بنویسم ، گفتم حالا که یکی پیدا شده تکه نانی به هر نیت انداخته است (!) من چرا سنگش کنم (!؟) ولی چون می دانستم که فوتورافچی اگر ببیند ناراحت می شود برای همین از راه نیت دوستانه در اینجا می نویسم تا فوتورافچی بداند که چقدر بفکرش هستم و آن دوست هم شاید بگوشش برسد که کار خیر در هر ابعاد و نیتی که باشد ، نمی تواند بوی مسمومش را پنهان بکند !!؟؟

 

دوست داشتم بروم و زیر عکس بنویسم ... این از مرده پرستی هم بدتر شد !! شما برای اینکه به عده ای دهن کجی بکنید ، عکس کسی را می گذارید که سی سال است دوربین ندارد و کاری هم نکرده است و اگرچه در زمره دوستان می تواند همچنان بماند ولی در جرگه عکاسان  بزرگ چرا آورده می شود !؟!؟ اینهمه اسراف برای بزرگ کردن یک انحراف فکری !؟!؟!؟

 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 6 شهریور 1398 ساعت 00:42

سلام
ما باز هم آمدیم نظر بدهیم . درسته که از قدیم گفته اند سری که درد نمیکند را دستمال نمی بندند .اما از آنجائیکه این روزها دستمال کاربرد بسیار زیادی دارد و البته کارساز هم میباشد به همین منظور پس از خواندن مطلب شما عین بعضی فیلمها خاطرات گذشته و حال بصورت سیاه و سفید در نظرمان مجسم شد و متوجه منظور شما از آن بزرگوار شرح نویس بودار و آن عکاس نوگرا !!! شده وسردرد گرفته و مجبور به استفاده از دستمال شده و البته فقط بخاطر دردی که داشتیم به سرمان بسته و شروع به نوشتن کردیم حالا بین خودمان بماند ما هم به فوتورافچی چیزی نمی گوئیم ولی این قصه سر دراز دارد البته درست عین مراسم شب حنا بندان که در خاتمه بزن و بکوب میرسند به مراسم (بَی تعریف کردن ) .یعنی داماد را تعریف میکنند و شاباش میگیرند در حد لیگ برتر .این روزها این تعاریف در عرصه هنر !!! واز این زیر و رو کشیدنها فراوان یافت میشود . نشان به اون نشان که حتی بسیاری از اساتید !!! بزرگوار حتی پایتخت نشین در رشته عکاسی بقول فرمایش گهر بار شما عزیز سی سال است که دوربین هم ندارند اما در مقابل تا دلتان بخواهد مرید و نوچه زیر بال و پرشان در حال پلکیدن و دست و پای رزومه و بقول خودشان ( آپ دیت شدن هستند ) .با پوزش از اینهمه سردرد دادن .

سلام
صحبت از دستمال و درد و سر نیست !!
می گویند وقتی اسب میخِ طنابش را از زمین بیرون می کشد که مثلا آزاد بشود !! میخ اگر یکبار به زمین بخورد ، دو بار به خود اسب می خورد !!
اصل بدبختی اسب میخ نیست !؟ آن طناب است ... آزاد بودن خوب است البته با ملاحظه میخ و طناب !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد