یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک روز معمولی

 

دیروز هم یک روز معمولی بود ، نه قرار بود اتفاقی بیافتد و نه قرار بود اتفاقی نیافتد !! دوستم در سفر گرجستان تشریف دارد و من باید می رفتم چاپخانه اش تا یکی دو سفارش را برایش راه بیاندازم ...

  

ادامه مطلب ...

اندکی صبر ...

 

یکی دو روز هست که وبلاگ ننوشته ام ، گاهی اوقات لازم می شود که انرژی و علاقه به نوشتن را ذخیره بکنم ، برای یک هدف و نوشتن دیگر ... مدتی بود که نمی توانستم ادامه داستانم را بنویسم و تمام بکنم و منتظر یک اتفاق بودم ، اتفاقی که چند شب پیش رخ داد و من یکسری خواب های درهم برهم دیدم و وقتی درشت هایش را سوا کردم و ریزه میزه ها را دور ریختم ، همان اتفاق را پیدا کردم ...

   ادامه مطلب ...

یک بعد از ظهر ...

 

طرف های ظهر بود که دوستم زنگ زد که یکی دو تا کار عقب افتاده دارد و چون قرار است به مسافرت برود از من خواست تا بروم و آنها را ردیف بکنم و از این حرفها ... من هم همینطور بی هوا راه افتاده بودم و برای همین به چاپخانه رفتم و دیدم که رسما رفتنی تشریف دارد ....

  

ادامه مطلب ...

پازل عدالت اجتماعی

 

خیلی سال پیش برادربزرگ من پیش یکی دوستانِ پدر ، که در کار چاپ و جعبه سازی بودند ، بمدت چند ماه کار کرده بود ... سالها بعد که من وارد کار چاپ شده بودم با همان آشنای پدر و بچه هایش سلام و علیک و مراوده داشتم ... البته کارهای چاپی آنها ساده و صرفا بروی جعبه بود و با این چاپی که می شناسیم چند نسل تفاوت داشت !!

  

ادامه مطلب ...

شیرینتر از عسل

 

بالدان شیرین ، آتا بابا سؤزودور :


آی توتولسا دولته ضرردی ، گون توتولسا میللته !!

  

ادامه مطلب ...