یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

باران

هربار که باران می آید من یاد شعر «نوبت» از «سیدعلی صالحی» می افتم ، شاید بیست سال پیش این شعر ، قاب زندگانی ما بود ، سه دوست با رفاقتی حسادت برانگیز
 
ادامه مطلب ...

عشق و نفرت ...

« من اصلا تو رو دوست ندارم » ، این جمله را من در طول روز ، حداقل ده بار از نوراخانیم می شنوم ... یعنی اولین جمله اول صبح و آخر شب می باشد ... البته بانو هم مستثنی نیستند !!؟ و به او هم می گوید ...

  

ادامه مطلب ...

مردم آزاری !!

ساعت ۱/۴۵ دقیقه بامداد است ، در بیرون ماشینی رد می شود و صدای بلندگویش را تا انتها باز کرده و حال پخش می کند و همزمان صدای سرنشینان داخل خودرو هم می آید ...
  ادامه مطلب ...

زندگی

زندگی رسم خوشایندی ست ...

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود ...

 (سهراب سپهری)


ادامه مطلب ...

دو دیدار ...

امروز نوراخانیم باتفاق مادرش رفت مهد و من کار و سفارش ضروری داشتم و باید می رفتم چاپخانه دوستم ... قسمتی از مسیر را با مترو  رفتم ...

  

ادامه مطلب ...