توی اتوبوس سریع السیر بودم تا از این سو بروم به آن سوی شهر ... نشستم و کنارم یک پیرمرد نشست که آرامش از سر و رویش می بارید !!
پنجشنبه شام رفتیم خانه مادربانو و قرار شد جمعه بهمراه خانواده بانو ، متشکل از مادربانو ، خواهربانو و برادربانو برای ددر آخر تابستانی برویم ... ( همه را نوشتم که بدانید جمع برای نوراخانیم جور جور بود !!؟ )
ادامه مطلب ...