یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر آخر فصل ...

 

پنجشنبه شام رفتیم خانه مادربانو و قرار شد جمعه بهمراه خانواده بانو ، متشکل از مادربانو ، خواهربانو و برادربانو برای ددر آخر تابستانی برویم ... ( همه را نوشتم که بدانید جمع برای نوراخانیم جور جور بود !!؟ )

  

 

جریان خرید نان صبح را نوشته بودم ... حوالی ساعت ۱۰ راه افتادیم طرف کلیبر ... راه خوب بود وخلوت و در ادامه رسیدیم هتلی که در ابتدای مسیر صعود به قلعه بابک بود و اتاقمان را تحویل گرفتیم ... محیطی بسیار خلوت و آرام که هیچ نسبتی با خاطرات قدیمم نداشت ... سالهای دورتر بلبشوی عجیبی در این محل وجود داشت ...

 

ناهار را خوردیم و نشستیم کمی تلویزیون آذربایجان تماشا کردیم، بدلیل اینکه آنتن ایران را نمی گیرد ، تلویزیون را تنظیم کرده اند و 6-7 تا کانال آذربایجان را می گیرد ... تماشا کردن تلویزیون آذربایجان برای من جذابیت هایی دارد و البته بخش اعظم آن موسیقی آن می باشد ... تبلیغات های تلویزیونی آدم را یاد تبلیغات های زمان قبل از انقلاب می اندازد و همانقدر قدیمی و برنامه ها اگر اخبار باشد شاید ولی در بقیه برنامه ها تقلیدی ناشیانه و ناهمگون از ماهواره ترکیه ... برنامه ای که در تلویزیون ترکیه جذاب است در تلویزیون آذربایجان یک جورایی توی ذوق می زند !! بازار اخبار هم که داغ بود و یکسره رژه می رفتند ... اخیرا در منطقه قره باغ عملیات هایی صورت گرفته و بخش زیادی از قره باغِ در دست ارامنه را پس گرفته اند و خاصیت عجیبی دارد این آدمیزاد ... به همان رفتارهایی که اگر دیگران در جنگ بر سرش بیاورند ، شیون کرده و مظلوم نمایی می کند !؟ در زمان پیروزی در جنگ، همان رفتارها را سر دشمن آورده و به آن افتخار می کند !! شاید چاره کار همان باشد که حافظ در شعرش آورده است که : عالمی از نو بباید ساخت وز نو آدمی !؟ تلویزیون آذربایجان از زمان استقلال چیزی ندارد الا چند فیلم خیلی زیرخاکی که در مورد افسانه های آذربایجان در زمان قیمومیت روس ها ساخته شده است و همیشه به نمایش در میآیند و چون اسطوره و افسانه هستند ، تکرارشان خسته کننده نیست !!! البته به کمک ترکیه هر از گاهی تکان هایی خورده است ...

 

حوالی ساعت 5 بود که پیشنهاد صعود به قلعه را دادم ... و بعد از کلی حرف و حدیث من و برادربانو آماده شدیم تا برویم قلعه و برگردیم ، بانو پیش نوراخانیم ماند ! ... مه تقریبا همه جا را گرفته بود و دید به چند متری محدود شده بود ... ولی ما راه افتادیم ... مسیر قلعه را از پائین تا بالا سیمان و سنگ ریخته و قسمتی را پله کرده اند و بقیه را هم راه ساخته اند تا هم مسیر مشخص باشد و هم اینکه جلوی فرسایش منطقه گرفته شود ، دقیقا چیزی مثل مسیر قلعه رودخان !! مسیر رابالا رفتیم و همچنان ادامه دادیم ، من در زانوی راستم کمی مشکل داشتم و برای همین توقف نمی کردم که کار دستم ندهد ... یک نفس تا بالا رفتیم ، در فقط به کسانی برخورد می کردیم که برمی گشتند و در نهایت در تنهایی به قلعه رسیدیم و در بالا هیچ کسی نبود ... مه خیلی غلیظ بود و کم کم به حالت مه پاش درآمده بود و قطرات ریز آب معلوم بودند !! چند تا عکس گرفته و بلافاصله برگشتیم ... با همان سرعت هم پائین آمدیم تا به شب نخوریم ...


 

 


مسیر از پائین تا بالا تیرگذاری و چراغ کشی شده است ولی چند چراغ در ابتدای مسیر و یکی در وسط مسیر  روشن بود و بقیه خاموش بودند ... فرق بخش خصوصی و دولتی همین است !! در بخش دولتی همه چیز گرانتر از معمول درست می شوند و بعد سر خود رها می شوند !! ولی بخش خصوصی مواظب سرمایه ای که می گذارد هست !! برای من همین هم خوب بود ... شاید بیست سال بیشتر بود که به بالای قلعه نرفته بودم ؛ اول فکر می کردم ده سال بشود ولی هر چه فکر کردم بار آخر را به یاد نیاوردم و رفت دور و بر سالهای هشتاد !!

 

در چند قدم آخر زانویم فهمید سرش کلاه گذاشته ام و تا مرز قفل شدن اذیت کرد ولی کار از کار گذشته بود و من رفته و برگشته بودم ... مه تقریبا همه جا را گرفته بود و زمین را کاملا خیسانده بود ...

 

صبح هوای بسیار دل انگیزی داشتیم و کمی با نوراخانیم در محوطه بازی کردیم و یکی دو تا دختر و پسر کوچولو هم به ما اضافه شدند ... 


چشم انداز روبرو از بالکن هتل ...


 


ظهر اتاق را تحویل داده و از مسیر جنگل آینالو ادامه دادیم و رفتیم تا کرانه رود ارس و در ادامه تا جلفا و کلی برای نوراخانیم خرید کردیم و شب به خانه برگشتیم !!




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد