یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

مهره زهرمار ...

 

از پریروز که حادثه سانحه بالگرد رخ داده تا همین لحظه که شدیدا سرما خورده و روی مبل ، رو به قبله ، دراز کشیده ام (!) برای مرور و توصیف لحظات  سانحه ، دائما ، منظومه بزرگ « مهره سرخ - اثر سیاوش کسرایی » را مزمزه می کنم 

 

 

من برای مطالعه هیچگاه عجله نداشته و ندارم ، گاه کتابی را خریده ام ؛ مثلا سال هفتاد مجموعه شعر نیما یوشیج را گرفتم ، و سال هفتاد و شش آنرا خواندم  ... و دهها مورد دیگر !؟ و وقتی به وقتش کتابی را بخوانم ، تقریبا تمام آن را درک و حس می کنم و جزئی از افکارم می شود ؛ گاه محتوای کتاب در اندیشه ام  و گاه فرم کتاب در حرفهای روزمره ام  ...

در طول تاریخ بشر ، همواره اشتباهات بزرگی رخ داده است و مانند آن مار بزرگ و وحشتناک در بازی مارپله (!؟) فرد ، فرهنگ یا سیستم حاکمه ای را از جایگاه خیلی بالا ، به پائین ترین حد انتقال داده است ... نشیب و فراز در سیستم های حاکمه ایران در یک بازه دو - سه هزار ساله نشان می دهد ، معدل سرجمع حکومتها ، نهایتا در تخریب جایگاه و سقوطشان نقش داشته است ؛ آنکه فرصت داشت و فراغت داشت ( مثل خسرو پرویز ) مشغول عیش و نوش و حرمسراسازی بود و آنکه در تنگنای حمله قرار داشت ( مثل یزدگرد ) چاره و برنامه ای جز شکست و فرار نداشت  !؟ گماشتن افراد نالایق و سیاسی در پست های تخصصی ، دیر یا زود ، با بالاترین خسارت، خودش را نشان می دهد

دیروز در مرکز تبریز غوغا بود ، مراسم وداع با امام هر روز هفته ( و نه صرفا جمعه ) که فوق العاده محبوب بود و استاندار جوان که در عرض چند ماه شایستگی اش را اثبات کرده بود و صدها مدیر تنبل و مفتخور و رشوه گیر ، برای رفتنش دعا می کردند و تنها استانداری بود که صفحه عمومی در انیستا داشت و گزارش عملکرد می داد !؟ دیروز از ساعت ۹ صبح مراسم وداع بود و تشییع اجساد از مقابل مسجد شهدا ( شازده سابق ) که نزدیک به ۱۷۰ سال قبل , محل اعدام « محمد باب »  موسس فرقه بابیه بود ، صورت می گرفت ... مردم از هر نقطه شهر سرازیر شده بودند و قیافه ها نشان می داد برای چه کاری عزم را جزم کرده اند !! از میدان عتیق ( منصور سابق ) تا میدان ساعت و در ادامه تا جلوی بانک ملی  و میدان شهدا که مسیر من بود ، ازدحام جوری بود که طی کردن عرض خیابان ممکن نبود !! صحنه ای که مرا به چهل و چند سال پیش برد ، ما کودک بودیم و بهمراه همسایه ها رفته بودیم راهپیمایی ، شاید پائیز ۵۷ ، بود ... من هشت - نه ساله بودم و میان جمعیت گم می شدم و تنها می توانستم آسمان و شاخه های بالایی درختان را ببینم و صدایی که هنوز توی گوشم مانده است « مواظب باشید ، اینجا بچه هست !؟ زیر دست و پا نماند ... » دیروز « مهدی رسولی » هم در تبریز بود ، مداح های دو زبانه  و بزرگ برای جمع کردن این قبیل مراسمات لازم هستند !! یک جایی صدا زد :« مواظب کاروان جانبازان باشید تا زیر پا نمانند ... » یاد شعری از شهریار افتادم که مخصوص عاشورا بود :

حسینه یئرلر آغلار گؤیلر آغلار

رسول مصطفا پیغمبر آغلار

...

صحنه عجیبی بود ، فیلمبردار گریه می کرد ، راننده گریه می کرد ، افسر و سرباز انتظامی گریه می کرد ، گزارش کننده و گزارش شونده گریه می کردند ... و همه ...

اجساد را ظهر به قم بردند و آنجا هم جمعیت خیلی زیادی آمده بودند و امروز هم که مهمان تهران بودند و فردا دوباره در تبریز مراسم تدفین هست و استاندار را به مراغه خواهند برد ...

مراسمات که تمام بشود ، جریان پرواز و سقوط باید بررسی گردد تا عامل این سانحه معلوم گردد ، البته اگر آن را توی پوشه امنیتی نگذاشته باشند ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام جمعه 4 خرداد 1403 ساعت 04:22

با درود
روحشان شاد باد
مراسم را خوب به تصویر کشیدید
مردم همواره قدر شناس آدم های خوب هستند و به موقع جبران می کنند
###
در مورد بررسی سانحه
ظاهرا گرفتار اغتشاشات درون ابری شده اند
که باعث کاهش ارتفاع پرواز می شود
مردم به آن چاه هوایی می گن
از اینگونه حوادث برای پرنده گان کوچک که وارد ابر های کمولونیمبوس می شوند پیش می آید

سلام
ما امروز در یک مسیر آفرویدی در یک دره زیبا بودیم ، وقتی چوپان با دیدن ابرهای سیاه گوسفندان را چند ده متر بالاتر از دره می برد ما چرا باید در دره ای می ماندیم که یک سیل کوچک ما را نابود می کرد !؟ برگشتیم و از یک مسیر امن و بالای خط الراس و با نیم ساعت تاخیر به مقصد رسیدیم !!؟
اینکه داخل ابر چه اتفاقاتی می تواند بیافتد برای ما اطلاعات عمومی است و برای یک خلبان باتجربه هشدار جدی !!؟ چرا مسیر را برنگشت ؟ چرا با وجود مسافران مهم به دل ابر زد !؟ چرا تماس صوتی را لحظه به لحظه نداشت !؟ چرا اینهمه ریسک را به جان خرید !؟ و چراهای بی غرض دیگر ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد