یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نه ... نمی شود !!

یک سفارش گرفته بودم و از همان ابتدا یک گره کور در آن بود !! بالاخره از یک طرف جور درنمی آمد ... اشکال اصلی هم از طرف سفارش دهنده بود ... و بیش از حد عجله داشت و همین عجله کردن باعث می شد تا در هر ایستگاه توقفی داشته باشد ...

  

مردم وقتی عجله دارند ، دوست دارند همه زندگی را رها کنند و بیایند و کار آنها را راه بیاندازند !!

 

دیروز عصر برای تهیه برخی اقلام رفتم مرکز شهر ... حوالی ساعت 5 بود و دیدم مغازه ها را بسته اند و جلوی مغازه ایستاده اند !؟ خبر داده بودند که شاید شلوغی بشود و مغازه دارها برای جلوگیری از صدمات احتمالی کرکره ها را پائین داده بودند ... ولی کسی بفکر رفتن به خانه هم نبود !! همیشه در این قبیل اغتشاشات بک سری افراد هم به قصد غارت از خانه خارج می شوند !! یکی دو جمع از این قبیل هم توی کوچه دیده می شدند !!؟ بهر حال آزادی همیشه مشتریان خاص خودش را دارد (!؟)


یک زوج جوان در حال حرکت بودند ، مرد جوان عصبی تر از ان بود که بتواند مخفی اش بکند ، خانم جوان تقریبا نصف سرش بیرون بود و سریع داشتند می رفتند ، زن جوان دست برد و روسری اش را کمی جلو کشید ( شاید از روی عادت ! ) مرد جوان با خشونت خاصی دستش را بلند کرد و روسری اش را عقب کشید و روی گردنش انداخت و با صدای بلندی گفت : " نمی خواهم این زهرمار را سرت بکنی !!؟ " تقریبا همه این صحنه را دیدند ... یکی می خواهد و یکی نمی خواهد (!) ولی انگار کسی از آن دیگری که اصل داستان هست ، نظری نمی پرسد یا نظرش محترم نیست !! بیخود نیست که اینجا کشور هزار و یک شب است !!

 

و کمی بعد خریدهایم را کردم و قرار بود بانو بیاید پائین و مرا هم بردارد و برگردیم خانه ... و کم کم خیابان شلوغ شد !! یک عده که از بالاتر می آمدند خبر دادند که نیروهای ضد شورش ریخته اند توی خیابان !! و کمی بعدتر دود سیاهی به آسمان رفت ... و ما توی ترافیک بودیم و کم کم اوضاع خرابتر شد ، اتوبوس های   BRT  مسیرشان را کج کردند و این یعنی ارتباط این سر شهر با آن سر شهر قطع شد !! ما همه چیزمان با همه چیز دنیا فرق دارد !!؟

 

از کوچه پسکوچه ها زدیم  آمدیم این طرف شهر ... خبر خاصی نبود ، فقط مرکز شهر فلج بود !!

 

===


شب زلزله آمد !!


نظرات 1 + ارسال نظر
نگین جمعه 1 مهر 1401 ساعت 21:06

سلام و درود بر شما

حکایت اون زوج جوان منو یاد یک لطیفه انداخت.
یه بنده خدایی فوت میکنه، در مراسم خاکسپاریش میگن مرحوم وصیت کرده کسی برای مرگ من مشکی نپوشه، یه بنده خدایی با صدای بلند میگه مرحوم بیخود کرده، من به احترامش مشکی میپوشم!!!
چقدر دلم برای زن سوخت ...

+ شیراز هم کم و بیش اوضاع همینه. چند شب قبل یکی از دوستان دخترم فقط برای تماشا!(بقول خودش) به معالی آباد(مرکز شلوغیها) رفته بود، آخر شب با شش گلوله ساچمه ای در ساق پاش برگشت خونه و دربدر دنبال دکتر آشنا میگشتن که بره خونه شون و ساچمه ها رو در بیاره!!

سلام
جامعه و مسایل آن هم مثل سایر مسایل کشور ما، درهم پیچیده و بغرنج هست !! مسایل خانواده در سطح شهر دنبال می شود و مسایل کشور در خارج از کشور و مسایل بین المللی در مهمانی های خانوادگی تجزیه و تحلیل می شود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد