یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بغل گوش گربه !!

 

دیروز صبح رفته بودم بازار ، بیشتر برای دیدن دوستانم ... این قسمت از صله رحم ، بهترین برنامه برای اوقات بازنشستگی محسوب می شود که متاسفانه خیلی ها خود را از آن محروم می کنند !! البته برخی نیاز مالی را بهانه می کنند ولی آنها که نیاز کمتری دارند تقریبا تمام وقت مشغول می شوند !!؟؟

   

تا ظهر بشود صدتا مطلب ریز و درشت برای نوشتن پیدا کرده بودم (!!) ولی آفتاب به وسط آسمان رسیده بود که یک پیام به بانو دادم ببینم نوراخانیم زیاد اذیت نمی کند (!؟) که بانو در جواب نوشت خانه هستند و یک پیام هم نوشتم که بیایید برویم جلفا !؟ که بانو نوشت اتفاقا من می خواستم بگویم برویم جلفا !!!؟؟ و در ادامه نوشت که آمدیم با آیکون بدو بدو ...

 

ساعت حوال 13 بود که راه افتادیم بطرف خارج از شهر و کمی بعد هم که نوراخانیم خوابید ... اصلی ترین مزیت داشتن ماشین برای ما همین خواب نوراخانیم هست !! جاده زیاد شلوغ نبود و زندگی روزانه در جریان بود ... البته هوا هم کمی گرم بود و آفتاب در وسط آسمان ...

 

کمی بعدتر رسیدیم جلفا و در جلفا باندازه زدن بنزین توقف داشتیم و به پیشنهاد من از طریق جاده کلیسا ( کلیسای سنت استپانوس ! ) راه افتادیم و در کناره رود ارس راه را ادامه دادیم تا



رسیدیم به سد ارس و در ادامه به کنار دریاچه سد ارس و هوا کمی گرمتر !!


 


و چشم انداز دریاچه که دل آدم را خنک می کرد !! و کمی دورتر منظره شهر نخجوان !! نوراخانیم کمی رفت توی آب ... نوراخانیم با پیکنیک و بیچ داستان ها دارد !؟ و اسم ددر که می شنود فکر می کند می رویم بیچ و می رود سراغ داستان های کارتون هایش و اینکه می رویم توی آب شنا می کنیم و ... بزرگ که بشود می فهمد آب ، در تفکر وزارتخانه ای ایران ، بیشتر از H2O نیست !! و هر گونه استفاده غیر فنی (!) از آب ، بدون زیرساخت و سیستم و ساختار و بصورت ملی و فله ای هست !!

 

و کمی بعد رفتیم و سوار قایق شدیم ... قبلا تا کنار دریاچه آمدن خودش قوانین سفت و سختی داشت !! ولی حالا یکی محوطه ای مشخص کرده اند و مردم می توانند قایق سواری بکنند و احیانا تیوب سواری بکنند و به همان روش فله ای و ملی (!) کمی هم تنی به آب بزنند !!؟؟



زمان کمی کنار دریاچه بودیم و بدلیل گرمی هوا آنجا را زود ترک کردیم و بطرف شهر پلدشت راه افتادیم !! پلدشت در خواب بعدازظهر رفته بود و توی شهر پرنده پر نمی زد ... مغازه هایی هم که چراغهایشان روشن بود ، درهایشان بسته بود و مردم رفته بودند به کمای بعدازظهری !!



در میان ملت آذربایجان ( چه غربی و چه شرقی و چه اردبیل ! ) مردم آذربایجان غربی در تنبلی و تن پروری از همه سرآمدتر هستند !! یک سقف درآمد برای خودتعریف می کنند و همیشه دنبال فرصتی برای فرار از کسب و کار و فعالیت هستند !! و این شامل همه اقشار ، فقیر و غنی ، می شود !! اگر یکی در آذربایجان غربی زیاد فعالیت بکند می توان حدس زد که آقای شوهر (!) یا خانم همسر (!) از آذربایجان شرقی تشریف دارد !!! توی شهر تعطیل دوری زدیم و از طریق جاده ماکو - خوی برگشتیم !! جاده ماکو به خوی همان طعم بیست سال پیش را دارد و انگار نوبت سرمایه گذاری اش نرسیده است !! وجود تریلی های زیاد در مسیر که مابین ترکیه و ایران تردد می کنند ، ترافیک آنجا را همیشه سنگین می کند و انگار چاره ای هم نیست ، بعد از سه راهی خوی که جاده بطرف مرند و تبریز می آید انگار از محیط روستایی وارد محیط شهری می شویم ، جاده دوباند آزادراهی و عریض و خوب می شود و شکل زندگی فرق می کند !!

 

از وقتی پلیس راه ورود کرده به کار تولید خودرو و کارشناسی می کند منهم به بیکاری و تنبلی پلیس راه حساس تر شده ام و آنها و رفتارشان را بیشتر زیرنظر دارم !! در فواصل معینی یک ماشین پلیس توقف کرده و داخل آن دو نفر لم داده اند و انجام وظیفه می کنند و جاده هم که پر تخلف تشریف دارد و فرهنگش را همین آقایان پلیس راه اندای کرده اند !!! هر از گاهی یکی از ماشین پیاده شده و کفگیرش را بلند می کند ، مدارک می خواهد و یک ربعی را وقت تلف می کند و برمیگردد به ماشین اش !! جاده هم روال خودش را ادامه می دهد ... مسایل جاده ای هم که ربطی به پلیس ندارد و لابد باید اداره ارشاد آنها را فرهنگ سازی بکند !!


دیروز در جاده ماکو - خوی بودیم و یک تریلی خالی داشت به خانه برمی گشت !! پشت سرش هم یک پرشیای سفید با فاصله چند متری پشت سرش حرکت می کرد و هی چراغ راهنما می زد برای خروج و سبقت گرفتن !! برخی از راننده ها واقعا پیاده هستند و مستعد تصادف و حادثه می باشند !! شاید هم بخاطر این است که انتقال بین نسلی خوبی صورت نگرفته است !! سبقت گرفتن قواعد خودش را دارد و تکیه کردن به شتاب بالای ماشین می تواند در برخی موارد خطرساز باشد ... خلاصه اینکه یک مسافت 10 کیلومتری تریلی بود و پرزشیا بود و در پشت سر آنها ما می آمدیم ... برخی جاها تریلی تا شانه خاکی کنار می کشید تا پرشیا رد بشود و لی پرشیا هم دل سبقت گرفتن نداشت !! و هم خودش را استرس می داد و هم تریلی را !! تا اینکه یک جایی راه کمی عریض تر شد و پرشیا از پشت تریلی بیرون آمد و رفت ... من گفتم : " تریلی اگر گاو بود با دمش خیلی وقت پیش این مزاحم را رد می کرد !! " هنوز دقیقه ای از سبقت پرشیا نگذشته بود که تخته هایی که مابین تایرهای تریلی بود و موقع بسته بندی و بارزدن استفاده می شدند (!) باز شدند و یکی یکی توی جاده افتادند !! فاصله ی ما زیاد بود و برای همین یکی را رد دادیم و یکی هم زیر یکی از چرخهای ما ماند که سرعتمان را کم کرده بودیم و الا می توانست حادثه بزرگتری را باعث بشود و چراغ دادیم و تریلی توقف کرد و رد شدیم ... به بانو گفتم : " پرشیا ، عمرش به دنیا بود والا با فاصله ای که از تریلی داشت اگر این اتفاق رخ می داد ، چاره ای جز پذیرش یک اتفاق تلخ را نداشت !!! " و بعد با خودم فکر می کردم که این پلیس های از خود متشکر و تنبل کاش هر از گاهی این مسایل را هم در بین ماشین های بزرگ کنترل بکنند تا یک فرهنگ سازی بشود و رانندگان نسبت به بستن و مطمئن شدن از بار و بندیل شان دقت بیشتری بکنند !!!

 

نظرات 2 + ارسال نظر

مسافرت تابستون خیلی خوبه ولی خیلی گرمه

لیمو سه‌شنبه 21 تیر 1401 ساعت 11:35 https://lemonn.blogsky.com

جلفا و اون کلیسا رو رفتم. بسیار زیباست.

منطقه جلفا و ماکو سه کلیسای بسیار قدیمی و بزرگ دارد که به تنهایی می توانند هزاران گردشگر مسیحی را جذب کنند ولی حیف غریب افتاده اند و دست متولیان نااهل !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد