روزی " فرانس کافکا " نویسنده مشهور چک تبار ، در حال قدم زدن در پارک ، چشمش به دختر بچهای افتاد که داشت گریه می کرد .
کافکا جلو میرود و علت گریهی دخترک را جویا می شود .
دخترک همانطور که گریه می کرد پاسخ میدهد : " عروسکم گم شده . . . "
آدمها فکر می کنند
اگر یکبار دیگر متولد شوند،
جور دیگری زندگی می کنند،
شاد و خوشبخت و کم اشتباه ....
فکر می کنند همه چیز را از نو خوب خواهند ساخت،
محکم و بی نقص، اما حقیقت ندارد ...
اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم،
اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم،
اگر فکر ساختن بودیم
از همین جای زندگیمان به بعد را می ساختیم ...
امروزمان همان فردایی است که دیروز برایش فکرهاداشتیم .
این روزهای ماه رمضان برنامه های خاص خودش را دارد و بهم زننده برنامه های روتین ماههای دیگر هست که اغلب بر اساس عادت تکرار می شوند (!) بهم ریختن برنامه و رفتن در یک برنامه نامعمول کمی سخت هست و سختی ها و دلخوشی های خودش را دارد !!
دیشب برای افطار مهمان خانه مادرم بودیم و بعد از افطار رفتیم کوه ... از شانس نوراخانیم نه باد بود و نه هوا سرد بود ، و بهتر از همه اینکه خلوت هم بود ... البته برخی برای اینکه به روزه داران نخورند و احیانا روزه دار شناخته نشوند ، یک ساعت قبل از افطار از کوه برمی گردند !!
چند روزی هست که می خواهم بنویسم ولی فرصت نشده است ... دو روز هم هست که ماوس بازیگوش ادا درمی آورد !! امروز فرصتی شد تا بنشینم و هفته ی گذشته را مروری بکنم ...