یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

رمضانیه ...

 

چند روزی هست که می خواهم بنویسم ولی فرصت نشده است ... دو روز هم هست که ماوس بازیگوش ادا درمی آورد !! امروز فرصتی شد تا بنشینم و هفته ی گذشته را مروری بکنم ...

   

امروز روز اول ماه رمضان هست !! و برای تمام روزه داران عزیز اوقات خوبی آرزو می کنم ... برای آن دسته ی دیگر هم اوقات خوبی آرزومندم !! ... دیروز مادربانو مردد بود که اول رمضان هست یا نه !؟ و برای همین وقتی از من پرسیدند ، گفتم : " ما از شبکه یک تلویزیون تبعیت می کنیم و ایضا از زیرنویس شبکه خبر !!؟؟ " و البته که ما تی وی نداریم و با یک سرچ به آنها می رسیم و یا اینکه در خانه مادرم آنها را می بینیم ... دیروز سیزده بدر بود و مواجهه با چنین روزهایی در زندگی روزمره مردم ما ، یک فرصت مطالعاتی خیلی خوب است ، البته اغلب با جمع بندی های نه چندان خوب !!!!

 

برخی ها هستند که با دین مشکل دارند و دلیل آن هم کهنه بودن و در گذشته ماندن و این حرفها می باشد !؟ ولی همین مردم دوست دارند برخی سنت ها را که خیلی کهنه تر هستند و در گذشته ی دور قرار دارند و غالبا ردپای آنها به افسانه ها می رسند ، گرامی داشته و پایبندی شدیدی نشان بدهند !! مشکل نه در سنت هست و نه در گذشته و ... مسئله مهم این است که کدام چیز با هوس لحظه ای مردم سازگار هست !؟!؟

 

دیروز مردم چنان دیوار به دیوار هم زیرانداز پهن کرده بودند که کم مانده بود ، روی پتوی هم بنشینند !! فکر نکنید که ما جای دور یا نزدیکی رفته بودیم ... برای ناهار داشتیم می رفتیم خانه ی مادربانو (!) و در مسیر عبور ، این صحنه ها را در وسط بولوارها دیدیم ... یکی هم پتو انداخته بود و دقیقا وسط پیاده رو ، تکیه داده بود به دیوارهای ایستگاه مترو ... چند تایی هم روی چمن های مقابل برج ها و ساختمان های شخصی نشسته بودند !! بهرحال غنیمت آنها از فضای سبز همینقدر بود !!

 

مادربانو بهمراه برادربانو رفته بودند شمال ، مهمان ویلای دایی جان خودشان بودند ، آنهم در چابکسر !! تعریف ها بیانگر این بود که خوش گذشته بود ،آب و هوا هم موافق طبع بود و به آنها ساخته بود ... تنها مواردی که اذیت شان کرده بود رفتار مردم فهیم و همیشه در صحنه بود (!!) صحنه هایی مانند پرت کردن آشغال و نایلون آشغال از ماشین های متاسفانه لوکس !! ، آشغال ریختن های مکرر در اطراف مسیرها ، عدم رعایت حداقل های حق تقدم در رانندگی ها !! و این قبیل چیزها که برای خراب کردن و خسته کردن اعصاب کافی هستند ...

 

ناهارمان را خوردیم و کمی هم نشستیم ... و بعد من بیکباره دلم گرفت و برای همین بلند شدم و گفتم : " شما مشغول باشید تا من بروم کمی قدم بزنم ، هر وقت بیرون آمدید زنگ بزنید و مرا هم پیدا بکنید !! " تازه از خانه بیرون رفته بودم که مادرم زنگ زد و گفت : " که تو یخانه بودم و دلم گرفت و آمدم بیرون و کمی روی نیمکت کنار مدرسه نشسته ام !! " تله پاتی من و مادرم آنقدر زیاد هست که همیشه 90 درصد آن را تعریف نمی کنم تا متهم به توهم نشوم !!! مسیری که پیاده گز می کردم تقریبا طولانی بود و پر از مناظر مختلف و از همین مناظر مختلف ، برای خودم چیزهایی متصور شده و در ذهنم با آنها درگیر بودم (!؟) تا صحنه ی بعدی ...

 

دو بانو در حال دوچرخه سواری بودند و البته هم که شدیدا خسته شده بودند ، چون قسمتی که طی کرده بودند ، شیب تندی داشت و جوان ها را به زحمت می اندازد و سنآنها ، گوش شیطان کر (!) ، کمی از جوانی رد شده بود ... مشغول تنفس بودند و احیانا آبی می خوردند و لباس کم می کردند که من از بغل آنها رد شدم !! این یکی به آن یکی می گفت : " با اینهمه لباس که نمی شود دوچرخه سواری کرد ، آدم می پزد !! " با خودم گفتم شاید روزی برسد که بتوانند با لباس کمتری دوچرخه برانند ولی شیب را نمی توان کاری کرد و بهتر است شیب متناسب با سن خودشان پیدا بکنند !!!


کمی پائین تر کم مانده بود دو تا ماشین به هم بزنند ، من که پیاده بودم تقریبا صحنه را در دست داشتم ولی نمی دانم آنها که پشت فرمان بودند ، حواسشان کجا بود (!!) یکی با آرامش دنبال جای پارک بود و یکی با سرعت می خواست برود و برای همین کم مانده بود به هم بزنند ، جریان با چند بوق ممتد و بلند و فحش گونه به سلامت تمام شد !! راننده ماشین کندرو دست اش را بیرون آورد و توی هوا چرخاند که باید از خانم همراه گوینده خبر که اخبار ناشنوایان را می گوید بپرسیم که مفهوم آن حرکت دست (!) چه فحشی را می رساند !!!؟؟ ولی انگار راننده ماشین تندرو خودش جریان را گرفت ، در حالیکه سرعتش را بیشتر می کرد که بیشتر شبیه فرار از معرکه بود (!) فحشی نثار خانواده راننده کرد که کنار نشسته بودند !! علی الظاهر جریان به خیر گذشت ولی رفتارها واقعا در اوج بی فرهنگی گذشت !!

 

و باز ادامه دادم ... هنوز به پائین سربالایی شاهگلی نرسیده بودم ... دوچرخه سواری با آرامش تمام پیاده شده بود و داشت سربالایی تند ابتدای مسیر را پیاده بالا می آمد و ماشین ها هم از کنارش رد می شدند ، برای رد شدن حداقل 3 ماشین جا بود ولی انگار همه دوست داشتند نزدیک بشوند و چهره یخانم را ببینند (!) از شانس بد آنها یک خانم خیلی مسن بود که من تعجب کردم که چگونه دوچرخه سواری می کند ... آرام آرام داشت قدم برمی داشت که من از کنارش رد شدم ... هنوز صد متری دور نشده بودم که دیدم یک سواری که مرد جوان در حال آرایش موهایش در آینه بود (!) و اتفاقا همسرش را در کنارش داشت بیکباره چیزی یادش افتاد و دنده کشید و شرعتش دو سه برابر شد ، سرم را برگرداندم ببینم جریان چه می شود که مرد جوان هوس کرد از سمت راست ماشین ها یک لایی بکشد و مثلا به همسرش نشان بدهد که در میان این راننده ی هوسباز و ناشی و ... رانندگی کردن یک لیاقت بالاتری می طلبد !! یک لحظه فکر کردم که بانوی دوچرخه سوار را باید در بالا ببینم که ترمز خیلی شدیدتری کرد و تقریبا کناردوچرخه ایستاد !!! مطمئنا آن خانم مسن دنیادیده این را ندیده بود و رسما ترسیده بود ... هیچ تقصیری هم نداشت و اتفاقا درست ترین کار را می کرد !!!

 

و بالاخره مسیر شلوغ پیاده روی ام را تمام کرده و وارد مرحله خلوت شدم ... باز ادامه دادمو ساعت را هم زیرنظر داشتم ؛ حدود یک ساعتی پیاده روی کرده بودم ... کمی بعد با زیک شاسی بلند از نوع خیلی خوب هایش که شانس آورده بود و با سرعت بالا به چراغ سبز خورده بود (!) با سرعت خیلی بالایی از روی خط عابر پیاده گذشت ... کسی روی خط نبود ولی من کنارش ایستاده بودم !!! یعنی راننده ماشینی انچنانی ، حتی الفبای رانندگی و قوانین راهنمایی را نمی دانست !؟ آیا قوانین راهنمایی و رانندگی هم به حکومت ها ربط دارد و شکستن آنها ، مشت محکمی بر دهان دولت ها تلقی می شود !؟ واقعا مفهوم خط کشی عابر پیاده برای راننده چه چیزی باید باشد !!؟؟

 

بعداز یک و نیم ساعت قدم زنی نسبتا سنگین ، در حالیکه مغزم سوت می کشید و اعصابم خسته شده بود (!) بانو بهمراه نوراخانیم سراغم آمدند و تعجب کرده بودند که آنها راه رفته ام و مرا برداشتند و رفتیم سراغ مادرم که کمی هم با او شهرگردی بکنیم و دلتنگی اش رفع بشود !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد