یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بازی اعتماد !!

 

شایعات و دروغ می توانند در دو حالت انتشار سریعی بیابند ، یکی زمانی که بستر جامعه خود را از قبل آماده برای آن کرده باشد !! و دوم زمانی که گوینده ی این اخبارها مورد اعتماد شنونده ها بوده باشند ...

   

این روزها نوسانات قیمت و قبول کردن جریان گرانی طوری شده است که نیازی به قسم خوردن نیست و کسی نمی پرسد چرا !؟ چرا که بستر جامعه برای گرانی و پذیرش آن آماده شده است و اگر بروید و ببینید یکی زده است قیمت مرغ 13000 نمی پرسید که چرا یک شبه 2هزار تومان بالا رفته است و شاید پیش دستی کرده و قبل از اینکه مرغ فروش بخواهد قسم عباس بخورد (!!) شما حق را دو دستی به او بدهید و بسا کسانی هستند که گرانی مرغ را با چیزهای دیگر مقایسه کرده و شکر می کنند که مرغ زیاد گران نشده است و ...

 

دوستی های معمولی و روزمره ما گاه چنان لبریز از اعتماد و صمیمیت می شوند که آدم تعجب می کند !! ما خیلی راحت ادعای صمیمیت با افراد مختلف را می کنیم و با اینکه ذاتا خیلی تعارفی بار آمده ایم ولی ندانسته همان راهی را می رویم که اگر تعارفی و جدی بودیم هم همان راه را می رفتیم !! مثلا می رویم نانوائی و چون چند سال آن نانوا را می شناسیم (!) فکر می کنیم که این شناخت روزمره برای خرید نان می تواند تضمینی برای صمیمیت و اعتماد بوده باشد !! حرفی که آنجا شنیده ایم را با مهر تصدیقی که خودمان می زنیم در همه جا بیان می کنیم و چون خیلی به ایشان ارادت و اعتماد(!! ) پیدا کرده ایم نه تنها نامی از او نمی بریم بلکه خبر را طوری می گوئیم که کسانی که به ما اعتماد دارند ( و خیلی از اعتماد هایشان از همین نوع می باشد !! ) آن خبر را نه نقل قول از نانوای محله که از مائی که مثلا یک کارمند ارشد هستیم می شنوند و باور می کنند و همینطور خبر را ورز داده و ورز داده و تبدیل به یک خبر موثق می کنند !! و وقتی به دیوار خبر درست می خوریم ، هم مقاومت می کنیم و اگر واقعا مجبور به فکر شدیم ( که متاسفانه بندرت اتفاق می افتد ! )  برمی گردیم عقب تر و می بینیم که آن نانوا هم ازخمیرگیرش شنیده و او آن را از خاله اش تعریف کرده و همینطور از شدت درستی خبر کاسته می شود و می رسیم به جائی که نبات درست شده است !!!!؟؟ ( درست کردن نبات را که حتما می دانید !؟ )

 

دیروز مهمان بودیم ... در خانه دوست صمیمی بانو و اتفاقا پدر و مادرش هم آمده بودند تا در محفلی که ما هستیم حضور بهم برسانیم و پدر دوست بانو یک فرد با تحصیلات آکادمیک بالا و از نوع قدیمی و یک ورزشکار آکادمیک و ایضا یک اهل ادب و ادبیات بودند و ما هم که عین کیسه بوکس در خدمتشان بودیم و ه رضربه ی که می زدند 60 درصد ضربه را برمیگرداندیم !!! قصه خیلی طولانی و شیرین پیش رفت و ناگهان دیدیم که ساعت از یک بامداد فراتر رفته است و نه تنها کالسکه ی سیندرلا تبدیل به کدو شده بلکه آن کدو را هم خاله ریزه بورانی کرده و خورده است !!!

 

یک جائی بحث رفت روی کانال کوه و خبر فوت خواهر دوستم دوباره آمد روی میز !! ( این روزهااز گزینه های روی میز می باشد ) و چقدر با اعتماد کامل برای من که از لحظه ی اول و خیلی موثق تر از هر کسی در جریان بودم (!) داستان را تعریف کرد و یک سری تعریف های اکشن هم در این تعریف کردن بود و پریدن فلانی برای گرفتن او (!!) ماندن کوله پشتی در دست آن فرد و رها شدم ایشان (!) تاخیر در رسیدن امداد (!) و .... جالب اینکه می گفتند که خبرشان خیل یموثق است و از پسر عموی متوفی نقل می کردند و داشتند مهر تصدیق می زدند که من گفتم :" آقا اجازه ... !؟ " و تمام خبر را با جوانب و حواشی و ... توضیح دادم و دیدند که آن عملیان اکشن و سینمائی جلوی دلایل و توضیحات منطقی کم آورده است و قبول کردند که توضیحات من بیشتر با عقل جور در می آید و چون فردی آگاه و بالغ و عاقل بودند ف قبول کردند که اطلاعات درست انگار چیز دیگریست !!

 

چیزی که برای من جالب بود این بود که چرا این فرد منطقی و آگاه به اصول ورزشی که هم اسکی کرده و هم کوهنوردی کرده است (!) در ابتدا که خبر را می شنید دلایل را سبک و سنگین نکرده بود و پذیرفته بود و حالا داشت روی شنیده هایش تعقل بکار می برد !!! و داستان همان بود که به شنونده چون اعتماد کذائی داشت (!) فکر کرده که لابد داردخبر درست می دهد و این اعتماد غلط ، جلوی چشم و گوش را می بندد و مردم را تبدیل به مستمعین بله گو می کند !!

 

در ابتدا تعقل کردن بهتر از در انتها فحش دادن است !!  زیاده عرضی نیست ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین پنج‌شنبه 27 دی 1397 ساعت 18:50

سلام بر جناب دادو

یادم اومد به حکایتی که مرحوم پدربزرگم تعریف میکرد

جوانی که میگفت برنج خیلی خوشمزه ست ... گفتن مگه تو برنج خوردی؟ گفت نه پدربزرگم میگفت خوشمزه ست .. گفتن پدربزرگت برنج خورده؟ گفت نه ولی همکارش خورده گفته خوشمزه ست!!

مرغ اینجا به 15000 هم رسید ولی خوشبختانه دو هزار تومن ارزان(!!) شد و الان 13000 هست

حکایت کالسکه و کدو و خاله ریزه تلمیح جالبی بود!!

سلام
چه حکایت مکملی ...

قبلا دلا رگران می شد و بعد مرغ گران می شد !! حالا دیده اند دلار بالا نمی رود ؛ اول مرغ را گران می کنند تا دلار بالا برود !!

نگین پنج‌شنبه 27 دی 1397 ساعت 18:54

سلام مجدد
فکر کنم اینم بی ارتباط با مطلب شما نباشه:

در گذشته سانسور، از طریق مسدود کردن جریان اطلاعات به اجرا در می آمد، در قرن بیست و یکم از طریق غوطه ور کردن انسانها در سیلاب اطلاعات بی اهمیت و نامربوط عملی میشود ....

از کتاب انسان ِ خداگونه ...

سلام
اینهم حرف منطقی و عقیل کسنی می باشد !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد