امروز صبح صدای قارقار کلاغ ها محله را گذاشته بود روی سرشان ...
اولین چیزی که بیادم آمد فیلم کلاغ ها ( البته با نام پرندگان هم نشان داده بودند !) بود از " هیچکاک " که فکر کنم یکی دوبار آن را نشان داده بودند ، کمی بعد به یاد کارخانه افتادم که در این موقع از سال کلاغ ها می آمدند و روی درختان محوطه ماشین سازی می نشستند و تا آمدن بهار مهمان دائمی بودند و صبح ها که اتوبوس ها وارد کارخانه می شدند ، آنها هم دسته دسته پرواز می کردند تا بروند و به کار و زندگی شان برسند ...
امروز بعد از دو هفته سواراتوبوس شدم و به مرکز شهر رفتم ، یکی دو هفته بود که مشغول بودم و وقت نمی کردم اتوبوس سوار بشوم ، به نظر من اتوبوس سوار شدن را باید یک رشته ی ورزشی بحساب بیاورند ، یک چیزی مثل " پرورش اعصاب " و یا " پرورش اخلاق " !! و صد البته از ورزش های خطرناک محسوب می شود چون با کمی زیاده روی می تواند به بد اخلاقی و بی اعصابی منجر بشود ...
ادامه مطلب ...
از زمانی که بیاد داشتم دولت در برنامه داشت که ماشین سازی را به بخش خصوصی واگذار بکند ولی چرا از سال 72 موفق به این کار نشده بود دلایل منطقی زیادی داشت ، اول اینکه ماشین سازی دارای زمین های خیلی زیادی در تبریز بود و بعد از انقلاب هیچ چیز باندازه زمین ارزشمند نشده بود !! و معلوم بود از ماحصل این فروش سود سرشاری نصیب خریدار می شد ...
ادامه مطلب ...
دیروز بعد از ظهر بود که دوستم تماس گرفت و گفت که اگر حال و وقت داری عصر برویم خواجه ، کمی کمبوزه بخوریم و احیانا اگر رسیده بود هندوانه بیاوریم !! قابل توجه اینکه شهر خواجه با فاصله ی 35 - 40 کیلومتری در شمال شرق تبریز و در محدوده شهرستان هریس و منطقه ای با شهرت فرامنطقه ای برای هندوانه ی دیم می باشد ...
ادامه مطلب ...
تا حوالی ساعت 11 منتظر بودم تا نصاب بیاید و هود را نصب بکند ، با کمی تاخیر آمد و کارش را کرد و رفت و من از خانه بیرون رفتم تا مقداری وسایل بخرم ... چند جا سر زدم و بالاخره چیزی که می خواستم را پیدا کردم ...
ادامه مطلب ...