یکجایی برای یک پست بجای کامنت این شعر را درج کردم از " بانو رئیس زاده " ، بعد اشاره آمد که آن را ترجمه بکنم ... خیلی سخت بود ولی غیرممکن نبود ... کمی زور زدم و بالاخره فرصت کردم تا آن را آنقدر که در توانم باشد به معنی متن شعر نزدیک بکنم ؛ کار سختی بود ...
آچمیش سحرین باغری قارالماقدادی،دای گل!
===
اینهم از ترجمه :
حسرت دیدار آب شده در چشمانم در حال پر شدن است ، بیا
اشک روان شده از دیده در حال سیل شدن است ، بیا
دوری تو مانند عنکبوت قفسی از تور روی دنیایم تنیده است
دلم هم مانند دنیایم در حال تنگ شدن است ، بیا
در کوهها فریاد بکش تا ابرها با غرششان آنها را جواب بدهند
حیات مانند برگ پائیزی در حال پژمرده شدن است ، بیا
لحظاتی که در فراق تو گذشت را مانند یک ساز پرسوز و تنها
پنجه ی غم با مضراب آه در حال زدن است ، بیا
با دوری تو چگونه می شد کنار آمد
صبر کردم ولی صبری که دلیل جان کندن است ، بیا
بیا تا کاسه ی نور آفتاب در عالم بپاشد
در قلبم نشان تاریکی در حال جاودان شدن است ، بیا
چشمانم مانند ستاره ها راه تو را به انتظار بیدار می مانند
ولی ریشه چشمانم در حال خشک شدن است ، بیا
" سحر " هر روز گوش به زنگ موسیقی گام هایت می ماند
قلب امیدوار صبح در حال شب شدن است ، بیا
سلام
آقا دست شما درد نکنه. واقعا که زحمت کشیدید. شعر رو روان و سلیس ترجمه کردید. بازم ممنون. تعبیر خیلی قشنگی هم برای " دای گل" بکار بردید. راستش من نتونسته بودم برای دای گل معنایی توی ذهنم دست و پا کنم
سلام
شما لطف دارید ...