در این چند روزی که گذشت ، آنقدر که رگ به رگ شدن مویرگ های مغزم بخاطر جر و بحث های بیهوده مرا از پا انداخته (!) کشیدگی عضله ی پایم اذیت نکرده است !!
امروز سرم خیلی شلوغ بود ولی باز فرصتی شد تا برای یکی منبر بگذارم و از چپ و راست بیچاره را بکوبم که چرا فلان و چرا بهمان و ... وقتی طرف مجاب شد که حق با من است همه ی آن حرف ها مانند دور تند یک فیلم از ذهنم گذشت و تازه دوزاریم افتاد که خودم بیشتر از آن فرد استحقاق گوش دادن و عمل کردن به حرفهایم را داشتم !!
حالم گرفته شد اساسی !!
===
یکی از همکاران که اخیرا توی دور تند از دست دادن اعتبار افتاده است به اتاقم آمد و انگار چیزی داشت او را از درون هل می داد به حرف زدن ، منهم اصلا بهانه ای برای حرف زدن با او را نداشتم ؛ غالبا دوست دارد یک سرکی بکشد و ببیند کاغذ روی میز در چه موردی است و ... !! بعد شروع کرد به طرح چند تا سوال از من در مورد ددر رفتن و اینکه چرا دیگر کوه نمی روم و ... ( اصلا ارتباطمان در حد و اندازه های این سوالات نبوده و نیست !! ) بعد شروع کرد از کارهایی که دوست دارد بکند و کارهایی که می کند ...
- : " چند روز پیش رفته بودم بازار کفترفروش ها ، چند تا کفتر خریدم و آوردم خانه ، خودم سرشان را پخ پخ کرده و به سیخ کشیده و خوردم !! "
- : " مگر مرغ فروشی سر کوچه تان مرده بود !؟ "
- : " نه ولی این مرغ ها بیشتر هورمونی هستند و پرنده ی طبیعی یک لذت دیگری دارد !! تو که نخورده ای تا بدانی !! "
- : " از کجا متوجه شدی که نخورده ام !؟ "
- : " معلوم است دیگر ... شما کوه که می روید صرفا برای ورزش می روید ، ولی من هر وقت بیرون بروم یکی دو گونی انواع گیاهان طبی و جوشاندنی با خودم می آورم و همیشه دوست دارم تنوع خورد و خوراکم را حفظ بکنم ... "
- : " من هیچگاه از کوه چیزی به خانه نمی آورم ، شاید همانجا چند تا کاکوتی توی چایی ام بریزم ولی یادم نمی آید برای مصرف خانه آورده باشم ، در مورد شکار هم حتی برای گرفتن ماهی هم دلم راضی نمی شود ، چه برسد سر بریدن و خوردن کفتر توی حیاط خانه !! "
- : " آدم باید شکار را بلد باشد ، اگر یک وقتی قحط سالی بیاید و چیزی پیدا نشود چه کار باید کرد ، باید از گرسنگی بمیریم !!؟ آدم باید اینها را یاد بگیرد ... "
- : " ناسلامتی در یک شهر بزرگ صنعتی زندگی می کنی ، توی یک روستا وسط کویر نیستی که نیازهایت تو را به آنجاها بکشد ... در یک شهر بزرگ کسانی که تو نیازهایشان را مرتفع می کنی ، نیازهایت را مرتفع می کنند !!! اگر برای کارخانه این طور کار می کنی ، این طوری هم از قصاب گوشت می خری !! در یک شهر بزرگ صنعتی ، شکار غیر از تفریح تعریفی ندارد ، حتی اگر پزشک به من گوشت کبک توصیه بکند مطمئنا من می سپارم تا کسانی که امرار معاششان از راه شکار است آن را برای من شکار بکنند !! "
- : " وقتی خودم می توانم تهیه بکنم چه نیازی به دیگران دارم !؟ "
- : " من پول خرج می کنم در عوض حس شکار را به خودم منتقل نمی کنم ... می دانی تاثیری که سر بریدن یک کفتر روی تو می گذارد دست تو را برای شکارهای بعدی باز می کند !؟ "
- : " این کار اصلا هم بد نیست ، تازه توصیه دین هم هست !! ضمنا وقتی چیزی حلال است باید از آن استفاده کرد !! "
- : " می بینم که از این راه چیزی هم از خدا طلبکار شده ای ... حلال بودن دلیل بر استفاده حتمی نیست ، مجوز است ، تو می توانی در این موارد تا وقتی که برایت ضرورت پیش نیامده است آلوده نشوی !! وقتی ضرورت پیش آمد بحث فرق می کند !! منکه به شخصه وارد مقوله شکار نمی شوم !! "
- : " لذتش را نمی دانی برای همین است ... چند روز پیش همسایه مان که معلم است رفته بود زیر شیروانی مدرسه و یک گونی کبوتر پر کرده بود و آورده بود پائین و سرشان را جدا کرده بود ، چند تایی هم به من داد و ... "
داشت تعریف می کرد و من زل زده بودم به صورتش ... با شناختی که از او داشتم ، هرکس دیگری این حرفها را در مورد او می زد عمرا قبول نمی کردم !!
- : " چیه ... !؟ اینجوری نگاهم می کنی ؟ "
- : " دارم فکر می کنم اگر یک روزی اتفاق بیافتد تو هم از آن دسته می توانی باشی که به راحتی سر انسانی را می برند و فیلمش را هم برای پخش عمومی ضبط می کنند !!!
شانس آوردم که تلفنم زنگ خورد والا با این توپ پری که این آمده بود نمی دانم تعریف هایش به کجا می کشید !!!
ای وای کبوتر رو کشته و خورده، چقدر صحبت هاش چندش آور و بی رحمانه بود...!
منهم واقعا کلافه شده بودم ...
( در وبلاگ نمی شود جواب نوشت !! )