دیروز سر راه انتظارم (!) سری به یک کتابفروشی زدم ... شاید خوب نباشد از سر بیکاری به کتاب سرزدن (!؟) ولی از خیلی از ول معطلی ها بهتر است ؛ کتابی یک جرقه ی خاموش است !!
ادامه مطلب ...
خون دادن را از سالهای دور بیاد دارم و حتی در مرکز انتقال خون چند نفری را بازنشسته کرده ام !! در نوبت قبلی که برای خون دادن رفته بودم دیدم دو نفر هم در تخت روبرو هستند و دارند پلاسما می دهند ... از قرار معلوم خونگیری می شود و توی دستگاهی محتویات از پلاسما جدا می شود و پلاسما را برمی دارند و برای تهیه برخی داروها و ...
دیروز سه شنبه بود ، روزهای سه شنبه در بنیاد فرهنگی طوبی یک نشست و دورهمی صورت می گیرد ... یک روز ادبی هست و نویسنده ای نقد می شود !! یک روز فرهنگی است و کسی سخنرانی میکند و یک روز هم مثلا مناسبتی و همینطور ادامه می دهند !!
ادامه مطلب ...
دیروز به روایتی روز تولدم بود ، البته این روزها اصلا حال و حوصله ی خوبی ندارم !! نه اینکه روزگارم بد بوده باشد ، بیشتر برای اینکه تکه تکه زندگی می کنم و همین جفت و جور کردن قطعات پازل بیشتر از اینکه سرگرم کننده باشد ، سردرد آورنده می باشد ...