این سه روز اول هفته را مرخصی رد کرده ام ، دوستم پیشنهاد داد برویم دیزین برای اسکی !! بقول شهریار " عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست " تا کی باید مثل خیلی ها بنشینم که بعد از بازنشسته شدن فلان کار خواهم کرد و فلان کار و فلان کار ... امروز را که عمر را فرصتی ست باید رفت تا آن زمان چه پیش آید و چه شود ...
ما عادت کرده ایم همه چیز را کش بدهیم ... چرا !؟ چون روابط ما مثل خودمان است و خودمان هم که هزارتوی دست نیافتنی هستیم و برای اینکه کارهایمان به هم بیاید باید هی از این طرف و آن طرف کش بدهیم ...
ادامه مطلب ...
در را باز می کنم ، جای خالی تو در پشت میز ، سلام را در دهانم می خشکاند ... دیروز بود که با بغضی غلیظ (!) آخرین خداحافظی ات را کردی و رفتی ، عادت سلام دادن من هم خیلی زود فراموشم خواهد شد ؛ بهمین سادگی تو هم شدی جزو خاطرات قدیمی !! ( امروز باز یکی از همکاران از کار بیکار شد !! )
ادامه مطلب ...