امروز در خانه ماندم تا دنبال یک کار بانکی رفته و بعد به کارخانه بیایم ، در نتیجه دوباره توفیقی شد تا صدای های و هوی مدرسه را بشنوم ؛ سر و صدای بچه ها در مدرسه و صدای خانم ناظمی که یک ریز پشت بلندگو داد می زند برخلاف خیلی ها برای من همیشه خوشآیند است و یاد " مدرسه موشها " می افتم ...
ادامه مطلب ...
بعد از اینکه این عنوان را برای این نوشته انتخاب کردم دوست داشتم تا کمی حول و حوش همین 95+ بنویسم ولی دیدم خوبیت ندارد آدم پشت سر شخص محترمی ، حتی بشوخی ، بنویسد !! برای همین بیخیال شدم ...
ادامه مطلب ...
دیشب مهمان بودم ... هر سه فقره کوچولوها هم بودند و آنقدر سرم را برایشان تکان داده بودم که گردن درد گرفته بودم ، صبح یکی از همکارام به من گفت : " حتما از بالش افتاده است ، کسی را هم نداری که سرت را بردارد و بگذارد روی بالش !! " گفتم : " دقیقا شبیه همان مورد است البته با کمی تفوووووت !! "
ادامه مطلب ...