دو دوست عهد کرده بودند که در طول سفر طولانی خود ،در تمام خطرات و مشکلات همراه یگدیگر باشند . در راه بوی آنان به مشام خرس بزرگی رسد و آن دو را تعقیب کرد .
یکی از آن دو نفر فورا تمام عهد و پیمان های یاری و کمک به همدیگر را فراموش کرد .
به طرف درختی دوید ، روی اولین شاخه آن پرید ، خود را بالا کشید و به مکان مطمئنی رسید .
دیگری شنیده بود که خرس ها هرگز به یک انسان مرده ، حمله نمی کنند . بنابراین خود را روی زمین انداخت و تظاهر به مردن کرد .
خرس نزدیک شد و آن مرد به ظاهر مرده را بویید ، اما بعد جسم بی جان او را رها کرد و به آرامی از آن مکان دور شد .
همسفر او از درخت پایین آمد ، دوست خود را تکان داد و خنده کنان از او پرسید :
- " خرس به تو چه گفت ؟ من دقیقا دیدم که پوزه اش را درست به کنار گوش تو آورده بود . "
- " او به من توصیه ارزشمندی کرد . به من گفت ، هرگز به کسانی که با بروز اولین علائم خطر ، فرار می کنند و دوستان خود را تنها می گذارند ، اعتماد و اطمینان نکنم . "
ابلهترین دوستان ما، خطرناکترین دشمنان هم هستند. سقراط
..............................................................
خدایا! مرا از دوستانم محافظت بفرما. چون میدانم چگونه خویشتن را در مقابل دشمنانم حفظ کنم! ولتر
.......................................................
سلام جناب دادو
سلام