متنی که در پایین درج خواهد شد مقاله بسیار مفیدی از پل تیلیش می باشد در رابطه با فراموشی و اینکه چه مقدارش خوب است و چه مقدارش دلخواه و چرا برخی دوست ندارند فراموش بشوند و ... تمام این مطلب را من در سالهای دورتر ، از روی بریده ی یک روزنامه بازنویسی کرده ام !
تمام نیروى خود را صرف یک کار مى کنم و آن اینکه گذشته را فراموش کنم و با انتظار و امید به آنچه در پیش است چشم بدوزم.
---------
این سخنان بسیار شخصى پولس که در یکى از شخصى ترین نامه هایش آشکار مى شود، ما را وادار به طرح این پرسش ها مى کند- که پولس چه چیزى را مى خواست فراموش کند؟ ما چه چیزى را فراموش مى کنیم و چه چیزى را به یاد مى آوریم؟ کارکرد فراموش کردن در زندگى انسان و کل جهانیان چیست؟ و بالاتر از همه ما باید چه چیزى را به یاد بیاوریم و چه چیزى را فراموش کنیم؟
با وجود این در حین طرح این پرسش ها، پرسش پریشان کننده ترى نیز به ذهن خطور مى کند- این پرسش که براى یک شىء یا یک موجود فراموش شدن به چه معنایى است؟ وقتى بخش هایى یا کل وجودمان، در دوره اى یا سراسر زندگى فراموش مى شوند، این فراموشى به چه معنایى است؟ این تصور که ممکن است ما براى ابد فراموش شویم، چه اثرى بر ما مى گذارد؟ چگونه مى توانیم سخنان واعظى را تاب بیاوریم وقتى که مى گوید مردگان کسانى هستند که «خاطره آنها دیگر مرده است» و «همراه با عشق ها و نفرت هایشان» فراموش شده اند و یا بنابر سرودى مذهبى، منزلگاه شان دیگر آنها را به جاى نمى آورد.
واژه ساده «فراموش کردن» مى تواند ما را با عمیق ترین معماهاى مربوط به زندگى و مرگ، زمان و ابدیت درگیر کند. کتاب مقدس از این مضامین بسیار فراوان دارد. چراکه فراموش کردن و به یاد آوردن، هر دو از صفاتى به شمار مى آیند که تصویر امر الوهى در انسان به میانجى آنها آشکار مى شود. اکنون از شما مى خواهم که با هم بر راز فراموش کردن، به یاد آوردن و فراموش شدن تامل کنیم و پیشاپیش بدانیم که چقدر واژگان و بصیرت هاى ما در این حوزه محدود است و روبه رو شدن با چنین رازى، شجاعتى مى طلبد. بگذارید در ابتدا بر فراموش کردن و به یاد آوردن نظر کنیم و سپس بر فراموش شدن و شاید هم به یاد آمدن.
----------
۱- زندگى نمى توانست بدون رها کردن گذشته در همان گذشته و آزاد کردن زمان حال از زیر بار آن، تداوم یابد. بدون وجود چنین نیرویى، افق زندگى تهى از هر آینده اى مى شد و همواره اسیر گذشته باقى مى ماند. هیچ چیز تازه اى نمى توانست اتفاق بیفتد و حتى از هیچ چیز قدیمى اى نیز نمى توانستیم سراغ بگیریم چرا که هرچه اکنون به چیزى قدیمى بدل شده زمانى چیز تازه اى بوده، که ممکن بود به وجود بیاید یا نه. زندگى بدون اینکه گذشته را در همان گذشته باقى بگذارد، روى هم رفته ناممکن مى شد. اما زندگى برخوردار از چنین نیرویى است و مى توانیم در رشد هر گیاه و هر حیوانى، وجود چنین نیرویى را مشاهده کنیم. مراحل اولیه رشد یک موجود زنده پشت سر باقى مى ماند تا عرصه را براى آینده و براى زندگى جدید مهیا کند. با وجود این هر چیز گذشته نیز به گذشته واگذار نمى شود، و پاره اى از آن در زمان حال نیز همچنان زنده است، تا اینکه زمینه اى باشد که بتواند رنگ آینده را به خود گیرد. هر رشدى، نشان از گذشته اى دارد که مغلوب شده است و برخى اوقات این گذشته مغلوب، خود را در هیئت زخم هایى آشکار مى کند.
زندگى در آن واحد گذشته اش را به همراه نبردهایش علیه آن گذشته به کار مى گیرد تا راه را براى بازسازى خود هموار کند. مطابق این الگو انسان با همه موجودات زنده یکى مى شود. این مشخصه کلى زندگى است چه موجودات زنده از آن آگاه باشند، چه نه.
تنها انسان مى تواند کاملاً از این مشخصه آگاه باشد. او گذشته را با به یاد آوردن آن نجات مى دهد و با فرستادنش به همان گذشته فراموش مى کند. این شیوه اى است که مطابق با آن رشد هر کودک چه به طور فیزیکى و چه ذهنى صورت مى گیرد. او حفظ مى کند و پشت سر مى گذارد. به یاد مى آورد و فراموش مى کند و در یک توسعه سالم، توازنى بین این دو نیرو به او کمک مى کند که به سمت هر چیز تازه اى پیش برود. لیکن اگر بیشتر حفظ کند و کمتر فراموش، راه آینده مسدود مى شود: گذشته همراه با نیروها و خاطرات کودکانه اش آینده را مغلوب مى کند. مى دانیم که پاره اى از اینها در اعماق زندگى درونى همه ما رخ مى دهد. ما بقایایى از دوران کودکى کشف مى کنیم که هیچ گاه به گذشته فرستاده نشده اند، به گذشته اى که به آن تعلق دارند. این بقایا آزادى ما را محدود کرده و راه ما به سوى آینده را تنگ مى کنند. اینها حتى ممکن است اعوجاجى در فرآیند رشد ما پدید آورند. به حفظ و نگهدارى خوى و عادات کودکانه در زبان و اعمال ما توجه کنید: پرخاشگرى و کناره گیرى دوران نوجوانى، تصویرهاى اولیه ما از خودمان و جهان، که با واقعیت تفاوت فاحشى دارند، اضطراب هاى بى اساس و میل هاى احمقانه، وابستگى همچنان تزلزل ناپذیرمان به چهره هاى مقتدر دوران کودکى - یعنى پدر و مادر- و تعصب ورزى هاى بى چون و چرایى که هیچ پیوندى با مرحله کنونى رشد ما ندارد. حادثه هایى در گذشته ما رخ داده به نحوى که آن موقع نمى توانستیم آنچه را که به آن گذشته مربوط بود، پشت سر بگذاریم، ما آن موقع فراموش کردیم آنچه را که باید به فراموشى سپرد. ما فراموش کردیم که فراموش کنیم و اکنون شاید دیگر آن فراموش کردن را بسیار دیر بیابیم.
ملت هایى هستند که نمى توانند هیچ جزیى از میراث شان را در همان گذشته رها کنند و بنابراین راه هر رشد تازه اى بر خودشان سد کرده اند، تا جایى که وزن این گذشته، زمان حال شان را در هم بکوبد و آنها را به انقراض بکشاند. همچنین مى توانیم گهگاه این پرسش را طرح کنیم، که آیا کلیساى مسیحى نیز همچون ادیان خارجى قسمت عمده اى از گذشته اش را با خود به همراه نیاورده و مقدار اندکى را در پس سر رها کرده است؟ فراموش کردن در یک سنت دینى احتمالاً نسبت به سایر میراث هاى انسانى مشکل تر است. با وجود این خداوند نه فقط آغازى است که ما از آن مى آئیم، بلکه همچنین پایانى است که ما به سوى آن روانیم. او هم خالق روزهاى نو است و هم خالق روزهاى گذشته. حضور همه مخلوقات عطیه خداوند است و اگر چه این حضور متکى بر گذشته است، با این حال به سوى آینده در حرکت است. بنابراین کل زندگى، فراموش کردن را در هیئت هدیه اى دریافت کرده است. کلیسایى که از پذیرش چنین هدیه اى امتناع کند مخلوقیت خویش را تکذیب کرده و به وسوسه کلیسایى مى افتد که خود را قرار است خدا بکند. البته هیچ کلیسا، ملت یا فردى نباید هویت خاص خودش را فراموش کند. از ما نمى خواهند که اسم مان را که نماد زندگى درونى مان است فراموش کنیم و مسلماً هیچ کلیسایى نیز لازم نیست که بنیادش را فراموش کند. لیکن اگر آن کلیسا نتواند بسیارى از چیزهایى که بر این بنیاد ساخته شده را پشت سر بگذارد، آینده اش را از دست خواهد داد.
لیکن کل زندگى و ازجمله انسان، نه فقط پشت سر مى گذارد بلکه حفظ هم مى کند. کل زندگى و انسان نه فقط فراموش مى کند بلکه به یاد هم مى آورد. و ناتوانى در به یاد آوردن دقیقاً همان قدر ویران کننده است که ناتوانى در فراموش کردن. یک درخت سالخورده نشان مى دهد که نیروى زندگى دانه اولیه اى که تعیین کننده صورت نهایى اش است، هنوز هم وجود دارد. اگر یک حیوان سازگارى هاى نخستین اش با زندگى را فراموش مى کرد آن حیوان نابود مى شد. چنین چیزى در مورد کودک انسان نیز صادق است و همچنین در مورد مراحل بعدى رشد ذهنى و جسمى او نیز صدق مى کند. یادآورى گذشته، این همانى یک موجود انسانى با خود را حفظ مى کند. بدون این یادآورى، او خود را توسط خودش پشت سر مى گذارد. چنین چیزى به همین طریق قابل اطلاق به همه گروه هاى اجتماعى است. حاصل به جلو تاختن بدون هر شکلى، که همه ریشه هاى گذشته را قطع مى کند، به نوعى خلأ و بیهودگى، فقدان زمان حال و همچنین فقدان آینده را با خود به همراه دارد. کلیساهایى وجود دارند که در میل معطوف به فراموش کردنشان، خاستگاه هایشان را نیز از یاد مى برند. همچنین ملت هایى وجود دارند که ارتباطشان را با سنت شان از دست مى دهند. شاید یکى از آشکارترین مثال هاى این گونه ملت ها، ملت خود ما باشد، که مقادیر معتنابهى از مخدر فراموشى را استعمال کرده تا خاستگاه هاى تمدنى اش یعنى آتن و اورشلیم را فراموش کند. من از معرفت علمى از گذشته حرف نمى زنم، که در آن هیچ کمبودى وجود ندارد بلکه در عوض از به جلو تاختن این ملت در آینده اى سخن مى گویم که در آن نیروهاى خلاق گذشته دیگر وجود ندارند. بیش از هر چیز دیگرى ملت ما برخوردار از نیروى عظیم فراموش کردن است. لیکن این نیرو به طور مساوى با نیروى به یاد آوردن در تعادل نیست، و این واقعیتى است که شاید مایه بدبختى معنوى و حتى سیاسى ما بشود چرا که با از دست دادن هویت مان، نابودى مان بى چون و چرا مى شد.
۲- فراموش کردن را به منزله شیوه اى لحاظ کردیم که در آن زندگى به سمت تجدید و نوسازى خود پیش مى رود. ما چه چیز را و چگونه فراموش مى کنیم؟ پولس وقتى به آنچه که در پیش بود چشم دوخت، چه چیزى را فراموش کرد؟ آشکار است که او آرزو داشت گذشته فریسى خود را و اینکه سابقه شکنجه گرى را در مسیحیت داشت فراموش کند. با وجود این، کلمه به کلمه نامه هایش بر این امر گواهى مى دهند که او هرگز این موضوع را فراموش نکرد.
به نظر مى رسد که نوع هاى مختلفى از فراموش کردن وجود دارد. یکى فراموش کردن طبیعى دیروز است و اینکه بیشتر آنچه را که دیروز اتفاق افتاده فراموش کنیم، که اگر یادآورمان مى شدند ممکن بود هنوز پاره اى از آنها را به یاد آوریم، لیکن این یادآورى به کندى صورت مى گیرد، به نحوى که بیشتر آنچه دیروز اتفاق افتاده محو مى شود، کل روز ناپدید مى شود و فقط آنچه در واقع با اهمیت بود، در یاد مى ماند. بنابراین بیشتر روزهاى زندگى ما در فراموشى محو و نابود مى شوند. این نوع فرآیند طبیعى فراموش کردن، مثل فرآیند گردش خون بدون مشارکت ما انجام مى گیرد.
لیکن جنبه دیگرى از فراموش کردن وجود دارد که براى همه آشنا است. بعضى چیزها در ما، مانع به یاد آوردنمان مى شوند، و این مانع تراشى براى وقتى است که معلوم شود این به یاد آوردن براى ما بسیار مشکل یا دردناک است. ما نیکى ها را در حقمان فراموش مى کنیم، چرا که مسئولیت سپاسگزارى براى ما بسیار سنگین است. ما عشق هاى گذشته را فراموش مى کنیم، چرا که بار الزامات آنها، فراتر از توانایى ما است. ما نفرت هاى گذشته را فراموش مى کنیم، چرا که دامن زدن به آنها ذهن ما را مختل مى کند. ما درد گذشته را فراموش مى کنیم، چرا که آن درد هنوز هم دردناک است. ما گناه گذشته را فراموش مى کنیم، چرا که نمى توانیم سوزشش را تاب بیاوریم. چنین فراموش کردنى، شکل طبیعى و روزانه فراموش کردن نیست. این نوع فراموش کردن مشارکت ما را طلب مى کند. ما آنچه را که نمى توانیم تاب بیاوریم سرکوب مى کنیم. ما آن را با مدفون کردنش درون خودمان فراموش مى کنیم. فراموش کردن عادى، طى یک فرآیند طبیعى ما را از چیزهاى کوچک بى شمارى آزاد مى کند. فراموش کردن از راه سرکوب ما را آزاد نمى کند، بلکه رابطه ما را با عامل رنجمان قطع مى کند. اما ما در این فراموش کردن تماماً موفق نخواهیم بود، چرا که حافظه اى درون ما پنهان است و لحظه لحظه رشد ما متاثر از آن است. البته بعضى وقت ها از زندانش بیرون مى آید و ما را مستقیماً و به شکل دردناکى هدف قرار مى دهد.
بنابراین همانطور که پولس هم تصدیق مى کند، فراموش کردنى وجود دارد که ما را نه از یاد گناهان گذشته بلکه از درد ناشى از آنها آزاد مى کند. اسم خوب قدیمى این نوع فراموش کردن، توبه است. امروزه توبه، با یک توجه عاطفى نیمه دردناک و نیمه لذت بخش بر روى گناه یک فرد در پیوند است و نه با یک فراموشى آزاد کننده. لیکن توبه در اصل به معناى «برگشتن» و وانهادن شیوه غلط و روى آوردن به شیوه درست است. توبه به این معنا است که آگاهى و درد ناشى از گناه را نه با سرکوب، بلکه با تصدیقش به گذشته بفرستیم و به رغم آن پذیرفته شویم. اگر بر توبه کردن توانا باشیم آنگاه مى توانیم فراموش کنیم، نه به این دلیل که عمل فراموش شده مهم نبود و نه اینکه ما آنچه را نمى توانیم تحمل کنیم سرکوب مى کنیم، بلکه به این دلیل که ما گناهمان را تصدیق کرده ایم و بنابراین اکنون مى توانیم با آن زندگى کنیم، چرا که گناهمان براى ابد فراموش مى شود. این گونه بود که پولس گذشته را فراموش کرد، اگرچه این گذشته براى همیشه با او باقى ماند.
این نوع فراموش کردن براى روابط شخصى ما بسیار تعیین کننده است. هیچ کدام از این روابط بدون عمل خاموش بخشیدن امکان پذیر نیست، عملى که بارها و بارها تکرار شده است. بخشیدن، به یاد آوردن را پیش فرض مى گیرد و فراموش کردنى را در پى دارد که بسان فراموش کردن طبیعى هواى دیروز نیست، بلکه به نحوى که فراموش مى کنم به رغم اینکه: فراموش مى کنم اگرچه به یاد مى آورم. بدون این نوع فراموش کردن هیچ رابطه انسانى اى نمى تواند به سلامت تداوم یابد. من، منظورم عمل تشریفاتى طلب بخشش و بخشیدن نیست. چنین تشریفاتى که اغلب بین والدین و فرزندانشان، دوستان و یا زن و مرد اتفاق مى افتد بیشتر اعمال نوعى تکبر اخلاقى از یک طرف و تحقیر اخلاقى طرف مقابل است. لیکن من از رضایت خاطر همیشگى در پذیرش کسى که به ما صدمه زده است سخن مى گویم. چنین بخشیدنى بالاترین شکل فراموش کردن است، اگر چه خود فراموشى نیست. در اینجا عاملى که سبب هتک حرمت دیگرى شده، به گذشته فرستاده مى شود و اینکه چیز تازه اى در رابطه به وجود آید امکان پذیر مى شود. فراموش کردن به رغم به یاد آوردن، بخشیدن است. ما تنها از آن رو مى توانیم زندگى کنیم که گناهمان بخشیده شده و بنابراین براى ابد فراموش شده است. و تنها از آن رو مى توانیم عشق بورزیم که مى بخشیم و بخشیده مى شویم.
۳- پولس به آنچه در پیش است چشم مى دوزد. مگر چه چیزى در پیش است؟ وقتى این سئوال را مى پرسیم نوع کاملاً دیگرى از فراموش کردن به یادمان مى آید. آن نوع فراموش کردنى که زمانى ما باید فراموش شویم. از این رو ما نمى توانیم فکرى را تاب بیاوریم که آن را سرکوب مى کنیم. ادبیات انسانى پر از داستان هایى است که در آن شاهان همچون گدایان، ناگزیرى مرگشان به یادشان مى آید. انسان نمى تواند، انتظار مرگ را تاب بیاورد و بنابراین آن را سرکوب مى کند. لیکن این سرکوب، اضطراب همیشگى او را برطرف نمى کند. و لحظاتى در زندگى هر فردى وجود دارد که چنین سرکوبى حتى اندکى هم موثر نیست. بنابراین از خودمان مى پرسیم- زمانى خواهد بود که براى همیشه باید فراموش شویم؟ معناى اضطراب ناشى از گریز ناپذیرى مرگ، ناشى از اضطرابى است که فرد هم اکنون و هم براى ابد فراموش خواهد شد. هر موجود زنده اى در مقابل اینکه بدون برخوردارى از حضور تازه اى، در گذشته رها شود، مقاومت مى کند. نماد قدرتمندى که مبین این وضعیت فراموش شدگى است، تدفین شدن است. تدفین به معناى برداشته شدن از قلمرو آگاهى و انتقال از روى سطح زمین است. اهمیت رستاخیز عیسى با توجه به این کلام در اصول عقاید که او «تدفین شد»، بیشتر مى شود.
نظریه تا حدى سطحى درباره اضطراب مرگ بیان مى کند که این اضطراب، ترس از فرآیند واقعى مردن است، که البته مى تواند عذاب آور باشد، لیکن همچنین مى تواند بسیار سهل و آسان هم باشد. نه، در عمق اضطراب ناشى از گریزناپذیرى مرگ، اضطراب ناشى از فراموش شدگى ابدى وجود دارد. انسان هیچگاه قادر نبود که این فراموش شدگى ابدى را تاب بیاورد. تجلى مقاومت تمام عیار انسان نسبت به این فراموش شدگى ابدى را مى توان در شیوه اى یافت که یونانیان از افتخار (glory) در مقام عامل بازدارنده از فراموش شدن سخن مى گفتند. امروزه همان چیز را «معنادارى تاریخى» مى گویند. اگر شخص بتواند براى حفظ خود از فراموش شدن، عمارت ها یا بناهاى یادبود بنا مى کند. این فکر که ما شاید براى زمان معینى پس از مرگمان، نه فقط به وسیله آنهایى که ما را دوست داشتند، از ما متنفربودند یا تحسینمان مى کردند، بلکه همچنین به وسیله کسانى که هیچگاه ما را نمى شناختند الا اکنون و به وسیله نام مان، یاد آورده مى شویم، برایمان تسلى بخش است. امید در گفته غرور آمیز شاعرى که مى گوید: «ردپاهاى روزهاى زمینى اش نمى توانند تا ابدالاباد ناپدید شوند.» این ردپاها، اگرچه مسلماً در جهان فیزیکى وجود دارند، لیکن خود ما نیستند و نام ما را با خود ندارند. آنها ما را از فراموش شدن حفظ نمى کنند.
آیا چیزى هست که بتواند ما را از فراموش شدن حفظ کند؟ اینکه در ابدیت کسى از ما آگاهى دارد و به یادمان خواهد آورد تنها یقینى است که ما را از وحشت فراموش شدگى همیشگى نجات مى دهد. ما نمى توانیم فراموش شویم چرا که ما را براى همیشه و فراتر از گذشته و آینده مى شناسند.
لیکن اگرچه نمى توانیم فراموش شویم، ممکن است خودمان، خود را فراموش کنیم، یعنى وجود راستینمان و آن قسمت از وجودمان را فراموش کنیم که براى همیشه کسى از آن آگاه است و به یادش مى آورد.
و اینکه آیا ما کثیرى از آن چیزهایى که هر ساعت تجربه مى کنیم فراموش مى کنیم یا به یاد مى آوریم در نهایت اهمیتى نخواهد داشت. لیکن بى نهایت مهم است که ما خودمان، خود را و این وجود فردى را فراموش نکنیم، وجود فردى بى همتا و گرانقدرى که دیگر تکرار نمى شود و به دستان ما سپرده شده است. متاسفانه این وجود فردى ممکن است مورد بدرفتارى قرار بگیرد، ازش چشم پوشى شود و محبوس بماند. با این حال اگر آن را به یاد آوریم و به اهمیت بى اندازه اش واقف شویم، مى فهمیم که در گذشته کسى از ما آگاه بوده است و در آینده نیز فراموش نخواهیم شد. چرا که حقیقت وجود انحصارى ما در زمین وجود ریشه دارد، که از آن منشأ مى گیرد و به آن بازمى گردد. هیچ چیز حقیقتاً واقعى براى همیشه فراموش نمى شود، چرا که همه چیزهاى واقعى از ابدیت مى آیند و به ابدیت باز مى گردند. و من فعلاً از تمام انسان هاى فردى و نه فقط انسان سخن مى گویم. هیچ چیز در جهان ناشناخته نیست، هیچ چیز واقعى نیز در نهایت فراموش نمى شود. اتمى که امروز در مسیرى بیکران حرکت مى کند با اتمى که در مسیر بیکرانى در میلیاردها سال پیش حرکت مى کرد هر دو در زمینه اى ابدى ریشه دارند. هیچ گذشته مطلق و کاملاً فراموش شده اى وجود ندارد چرا که گذشته نیز همچون آینده در زندگى الهى ریشه دارد. هیچ چیز به تمامى در گذشته رها نمى شود. هیچ چیز واقعى نیز مطلقاً از دست نمى رود و فراموش نمى شود. ما با هر چیز واقعى در زندگى الهى همراه هستیم. تنها امر غیر واقعى در ما و در اطراف ما، براى همیشه به گذشته فرستاده مى شود. جداکردن آنچه موجودیت حقیقى و قطعى دارد از هر آنچه موقت و تهى از موجودیت راستین است، در ما و در همه چیزها، چیزى است که از «داورى نهایى» مراد مى شود . ما هیچ گاه فراموش نمى شویم، لیکن چیزهاى بسیارى در ما وجود دارد که دوستشان داشتیم و متعلق آرزوى ما بودند، با این حال شاید براى ابد فراموش شوند. چنین قضاوتى در لحظه لحظه زندگى ما تداوم مى یابد، لیکن این فرآیند در زمان پنهان است و تنها در ابدیت آشکار مى شود. بنابراین اجازه دهید آنچه را باید براى همیشه فراموش شود در گذشته رها کرده و فراموش کنیم و به سمت آنچه بیانگر وجود راستین ما است و نمى تواند در ابدیت گم شود پیش برویم.
فراموش کردن و فراموش شدن /
پل تیلیش /
ترجمه : علی عباس بیگی