یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دعوت ...

 
دیروز یکی از معدود(!) همکاران خوب و محترم روزگار نهضت سوادآموزی زنگ زده بود و ضمن خوش و بش از من دعوت کرد در جمع دوستان قدیم نهضت در فلان آدرس حضور یابم ...
 
گفتم :« فکر کردم صبح جمعه برای کله پاچه دعوت می کنید !» گفت :« برای یک دورهمی و تجدید دیدار دوستان می باشد !» 
گفتم : « قدیم ها ، مناسبت برای هفتم دی ماه بود و حالا کم مانده تا بیست و هفتم دی ماه بشود ... » گفت :« با کمی تاخیر گرفته اند !؟ » 
گفتم :« این فلان جا که دعوت می کنید کجاست ؟ من هر جایی نمی روم !؟ » گفت :« ساختمان آقای فلانی ... » 
گفتم :« حالا بگو فلانی کیست ؟ » گفت :« نماینده فلان شهرستان که در آنجا یک ساختمان دارد و طبقه بالایش را دفتر ارتباطات مردمی خودش کرده است !؟ » 
گفتم :« طرف ، نماینده فلان شهرستان هست و اینجا دفتر ارتباطات دارد ، عمرا در چنان جایی بیایم ... » هم دعوت می کنند و هم باید ناز بکشند !؟ 
گفتم :« واقعیت این است که از نصف اعضای نهضت سوادآموزی ، در آن سالها ، متنفر بودم و از نصف بقیه خوشم نمی آمد !؟ حالا بیایم ، مجبورم توی دلم به چند نفر بد و بیراه بگویم و همان بهتر که نیایم !!؟» گفت :« تو کوتاه بیا و آنها را ببخش ، شاید خدا هم آنها را بخشید ... » 
گفتم :« ندانسته بدی نکرده اند که ببخشم ، مستقیما دستور داده که عیدی فلانی را ندهید تا برود شکایت بکند و بعد بدهیم ... حالا سی سال گذشته است ، با ضرر و زیانش بدهد تا دست از سرش و دست از آبرویش بردارم !؟ » خلاصه اینکه دعوت شان را کردند و من موضعم را مشخص کردم و گفتم که شاید بیایم و شاید نیایم ...

آنکه دعوت می کرد ، لطفش را رسانده بود و مطمئنم از گوشه و کنار برخی خرفها به گوش مدیران‌ فاسد آن زمان می رسد و سعی در گناه شویی خود دارند !! البته برخی دوست دارند فراموش نشوند و وقتی می بینند بالادستی ها برایشان آستین بالا نمی زنند ، برای خودشان یادمان می گیرند ...

حوالی ظهر ، برادرم تماس گرفت که وسایل خریداری شده از سقز ، رسیده اند و برای همین باتفاق هم رفتیم تا آنها را تحویل بگیریم ،از روزگاران خیلی دورتر ، یکی از کاربردهای من توی فامیل ، در جابجایی اقلام سنگین بود ... یکجورایی تمام برنامه هایی که برای جمعهداشتم ، بهم ریختند ... ساعت 14 بود که کارمان تمام شد و برای ناهار به خانه برادرم رفتم و بعد از ناهار طبق خبری که از طرف یکی از هم محل ای های قدیم رسیده بود ، باتفاق برادرم به محله قدیمی مان آمدیم و در یک مجلس ختم شرکت کردیم و بعد از آن من از برادرم جداشدم تا به خانه بیایم ... 

سر راهم ، تا به ایستگاه BRT برسم ، از جلوی یک مسجد رد می شدم که مراسم برپا بود و طبق عادت قدیمی پیچیدم تا فاتحه ای بخوانم و بروم ، این آپشن برای نسل جدید ؛ از دهه شصت به بالا !! غیرفعال است !؟، اصولا ما در محله ی قدیمی ، زیاد با آگهی فوت و اعلامیه کار نمی کردیم و اگر در مسجد محله مراسمی بود ، شرکت می کردیم ؛ مراسم آدم غریبه را که آنجا نمی گرفتند ، هر مراسمی بود برای آشنا بود !؟ برخی اوقات موقع ورود می فهمیدیم که مراسم برای کی هست !؟ نسل جدید نمی داند مراسم چیست !؟ چه برسد به اینکه آشنا کیست !؟ و آشنا  و فامیل را با برچسب انرژی می شناسند !؟ مراسم برای چهلم برادر یکی از همکاران بود که خانه ی پدر اش یکی دو ایستگاه از ما بالاتر بود و اتفاقا خیلی هم خوب شد که به موقع ، به تورم خورد !!؟

و موقع بیرون آمدن از مسجد ، داشتم فکر می کردم که من برای ساعت 15 تا 17 دعوت داشتم و حالا از ساعت 15 تا 17 دو تا مجلس ختم ، پاس کرده ام و براحتی بهانه برای عدم حضور داشتم ... روی تیر برق یک اعلامیه فوت دیدم و برای شام غریبان و ترحیم ، یکی از همسایه های دیوار به دیوار ، در چهل سال پیش مان بود !؟ یک عکس گرفتم و به برادرم فرستادم و یکی هم به یک دوست-همسایه دیگر که حالا باندازه یک شهر از هم دور هستیم ؛ مراسم برای ساعت 20/30 تا 22/30 امروز بود ...

ما قدیم ها فرصت نمی کردیم که حوصله مان سر برود !

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام شنبه 29 دی 1403 ساعت 10:29

با درود
شما هم مثل یکی از همکارانم در اینگونه مراسم که مدیران بد سابقه شرکت می کنند نمی کنید
اون بنده ی خدا همکارم حق داشت
چون به اجحاف در حقش ۶۰۰۰ دلار کانادا بهش ضرر زدند
قرار بود یک بورس به کانادا برود و حقش هم بود
ولی حقش با سفارشی شدن بورس ها پایمال شد
خوبی شهرستان همین است که همه در مراسم شادی و غم شرکت می کنند
با این حساب شما پیگیر او دستور اون زمان برای عدم پرداخت عیدی نشدید

سلام
من یکی دو مورد پیگیری را می کنم و بعد سنحاق می کنم به کفنم ... بهترین پس انداز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد