یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزمره ها ...

 

مردی حدود شصت ، شصت و پنج ساله ، با عجله و در حالیکه بیشتر شبیه دویدن بود خودش را به جلوی نانوایی رسانده و بلافاصله آخر نوبت را می پرسد ...

   

کسانی که توی صف نان هستند ، همه متخصص ایستادن در صفهای مختلف هستند و رفتار مرد برایشان غریبه نیست ، سرعت گرفتن برای اینکه حداقل یک نفر جلوتر باشند !! شاید بنظر زیاد مهم نباشد ولی اینهم یکی از آجرهای دیوار فرهنگی شهر است !؟ دنیایی مه ما برای زندگی ساخته ایم هزارتا آجر دارد ، یکی از یکی رنگی تر !!

 

هنوز نانوایی شروع به کار نکرده است !! و بیش از بیست نفر توی صف هستند !! هوا روشن است و اندکی خنک ، و برای پیرمردها توی این صف بودن و با همسن ها در مورد همه چیز کارشناسی کردن و از خاطرات دور و اغلب بی نقص حرف زدن (!؟) از گرمترین و نرمترین بسترها (!؟) شیرین تر است ...

 

پیرمرد تازه وارد که هنوز بار نگاه مردم را به دوش می کشد ، چند بار داخل نانوایی را نگاه می کند و نفس بلندی می کشد و از من می پرسد :« چرا نان نمی پزند ؟» می گویم :« از ۶/۳۰ شروع به کار می کنند ؟» می گوید :« اینهمه آدم اینجا ایستاده اند ، خب شروع کنند دیگر ... کسی به مردم احترام نمی گذارد !؟» می گویم :« فقط زورت با نانوا می رسد !؟ » با تعجب می پرسد :« یعنی چه ؟» می گویم :« حالا بروی جلوی بانک می توانی ادعا بکنی که چرا ساعت ۷ شروع به کار می کنند ؟ ساعت کار نانوایی را بالای در  زده اند ... »

 

===

 

توی خواب ، در یک بازداشتگاه بزرگ بودم ... و هی این بازداشتکاه بزرگ و بزرگتر می شد ... اصلا برای خودش کلانشهری بود !! ... معلوم نبود بازداشتی آنجا بودم یا کارمند آنجا !؟ ... خیلی ها هم مثل من بودند ... فقط در برخی جاها ، مثل فیلمهای آمریکایی ، دکلهایی بودند و روی دکل ها چند مامور تفنگ بدست که شهر را شبیه بازداشتگاه می کرد !؟ کمی سعی کردم بفهمم کارم چیست ولی همین سعی باعث بیدار شدنم شد !؟

 

شاید هم آنچه در خواب می دیدم بازداشتگاهی بود به وسعت یک کشور ... ما همه بازداشتی هایی هستیم که محصور در سیم خاردارهایی بنام کشور بدنیا می آئیم و  زندگی می کنیم و می میریم !؟ خدا لعنت کند هر تفکری را که سیم خاردارها را مرز شناسایی سرزمینها کرد و برای آدمها شهروندی زد ... همان رنگ و نژاد و زبان و فرهنگ باندازه کافی ، کافی بود !!!؟

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام جمعه 31 شهریور 1402 ساعت 07:32

با درود
در صف نانوایی سنگکی یک آقایی هست که همیشه سعی می کند با تعریف از آمریکا و زندگی در اونجا دل مخاطبین که معمولا خانم ها هستند را ببرد
البته گاهی گریزی هم به انقلاب می زند
این در صف ها ایستادن خودش داستانی دارد
در مورد خواب
فرقی بین زندانی و زندان بان نمی بینم
در واقع هر دو در یک چهار دیواری محبوس اند

با درود
در کشوری که همه درگیر مشکلات مختلف هستند !! و باعث مشکلات همیشه سوم شخص غایب و اغلب دست نیافتنی است !! اجاق صحبت همیشه گرم است !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد