یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

و پائیز آمد ...

 

امسال مثل اینکه نمی خواهد مثل سالهای قبل باشد و همه چیز در تجربه ای تازه سپری می شود ... کرونا که آمد انگار فضای کلا عوض شد ... نه عیدمان بوی عید داشت ، نه ماه رمضان مثل سالهای قبل بود ، نه بهار و تابستان و نه حتی محرم !! تا اینکه چند ماه گذشت و به دروازه های پائیز رسیدیم !! فکر نکنم پائیز و زمستان هم حال و هوای سالهای قبل را داشته باشد ...

   

می گویند وقتی خدا داشت بین فرشتگان بزرگ تقسیم کار می کرد ؛ میراندن و قبض روح را به عزرائیل سپرد و عزرائیل نه اینکه شاکی باشد ولی کمی یه جور و دو جور شده بود که چرا یک چنین ماموریت تلخی دارد و خلاصه اینکه کارش وجهه عمومی خوبی نداشت !! خدا به او می گوید که نگران نباش کاری خواهم کرد که اصلا اسمی از تو در میان نباشد !! برای همین وقتی کسی قبض روح شده و از دنیا می رود ، هیچکس اسمی از عزرائیل نمی برد و به بهانه های روزمره اکتفا می کنند که فلانی تصادف کرد و مرد ، فلانی سرطان گرفت و مرد ، فلانی یهو قلبش ایستاد و مرد و ...

 

کاری که کرونا به دنیا کرد هم صرفا یک هجوم از نوع بهداشتی و پزشکی نبود بلکه نشان داد که مرزها و حوزه هایی که انسان ها برای مسایل مختلف تعیین می کنند قراردادهایی ضعیف و غیر قابل اتکایی هستند و جریان هایی مانند یک بیماری همه گیر می تواند مرزهای بین رفتارها و حوزه های مختلف را بشکند ... این روزها در مورد کرونا می بینیم که حوزه بهداشتی و پزشکی کمتر از حوزه ی سیاست و اقتصاد درگیر و متاثر از کرونا شده اند !! حتی تاثیر آن بر حوزه فرهنگ و دین بیشتر از تاثیر بر حوزه ی بهداشت هست !! و این تاثیرات حاشیه ای باعث شده تا حساسیت مردم به اصل قضیه که بیماری کروناست کاهش یافته و کمتر توجه بشود !! مردم حالا بیشتر به موضوع سکه و ماشین و ارز حساس شده اند و شرایط بازار هم بر شدت این حساسیت افزوده است و هی دارد آتش حساسیت را بالا می برد !! گاه یک بیماری لازم است تا مردم را از توهماتی که برای خود ساخته اند بیرون بکشد و با واقعیت خودشان روبرو بکند !! شما شرایط این روز اقتصاد و بیماری را کنار عبارت مردم فهیم و با تمدن چند هزار ساله بگذارید تا ابعاد توهم معلوم شود !!

 

دیروز اول مهر بود و مثل همیشه یادآور دو چیز برای من ، یکی شروع جنگ و دیگری شروع ایام مدرسه رفتن ها ... از مدرسه رفتن خاطرات زیادی دارم که اغلب به حواشی مدرسه و درس مربوط هستند تا خود مدرسه (!) و روز شروع جنگ را بیاد دارم که در راه مدرسه بودیم که صدای غرش چند هواپیمادر شهر پیچید و به دنبال آن شلیک چند راکت که ما آن را در آسمان می دیدیم و پایگاه هوایی تبریز مورد حمله واقع شد و جنگ شروع شد !! حالا که دارم می نویسم انگار دارم سرازیری کوچه مان را رو به غرب و پائین می روم و در آسمان بالای سرم دو فقره هواپیمای جنگی دارند جولان می دهند !! جنگی که شروع شد تا توهم ارتش پنجم دنیا درهم بشکند ...

 

دیروز پیش دوستی بودم و با آب و تاب از خاطرات زمان دبیرستان می گفت ... یکی دو سال از من کوچکتر تشریف داشت و در همان دبیرستان ما درس خوانده بود (!) اسم هایی که می گفت و چیزهایی که تعریف می کرد ، انگار صد سال با هم فاصله داشتیم !! فقط یکی دو نام را در خاطرات مشترک می شد پیدا کرد ... فکر می کنم تمام معلم های زمان دبیرستان را به خاطر داشت و آن طور که تعریف می کرد خیلی ها را هنوز هم می بیند و می داند کجا پیدایشان بکند !! آدرس می داد که چند تایی هم در نزدیکی ما سکونت دارند !! ( شاید هر از گاهی با آنها دراتوبوس همراه می شوم !! ولی مطمئنا آنها را نمی توانم بشناسم !! )

 

این روزها کمی سرم شلوغ است ولی باعث نمی شود از شلوغی های خودم کاسته بشود ...

 

آشنایان ره عشق در این بحر عمیق        غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد