امروز یک روز خاص می باشد ، البته نه برای همه (!؟) ... نوزدهم فروردین ، روز شرف الشمس نام دارد !؟ روزی که اعتبارش را به طلسمی بخشیده و شاید روزی که طلسمی آن را خاص کرده است !؟ کسانی که به آن اعتقاد دارند و شاید علاقه ای ، آن را مهم تر کرده اند و کسان زیادتری هم هستند که علاقه و اعتقادی به آن ندارند که از اعتبارش نمی کاهد !؟
ولی اگر هست ، پس ، یک فلسفه ی وجودی دارد که آن را نگهداشته است !؟
برخی روزها خاص هستند ؛ هرچند که ناشناخته باشند و یا برای عده ای محدود مهم بوده باشند و خیلی ها آنها را یک روز معمولی می بینند و مهم بودن برای عده ای محدود را ناشی از خرافات زدگی می دانند !؟ روزها گاهی خاص هستند و بعد مهم می شوند ؛ مثل روز تولد و سالگرد ازدواج و ... و گاهی چون مهم می شوند ، کم کم خاص هم می شوند ؛ مثل روز زن ، روز مهندس و ...
مطمئنا مرز میان اعتقادات و خرافات ، اندازه یک تار مو می باشد و البته نه هر تار مویی ؛ شاید تار موی شیطان !؟ایمان یافتن سخت نیست ولی ایمان داشتن خیلی سخت است برای همین همیشه در مرز ایمان هیاهوی رویش و ریزش است ولی در گستره ی با ایمان بودن باندازه کافی خلوت وجود دارد !؟
با درود
از عکس ها و ارتباط با مطلب چیزی دستگیرم نشد
امروز اتفاقا همسر راجع به آن صحبت کرد
ممکن است راست باشد
ولی به اونی که میگه مم این کار را می کنم
اعتقاد ندارم
سلام

بهرحال چیزی هست که در اطرافش از راست و دروغ حرف زده می شود !! برای برخی تفریح بی ضرر است و برای برخی منبع ارتزاق کلی از این راه پول درمی آورند ... برای من چیزی بیشتر از تفریح است و یک ساعت می نشینم و دوستانی که برایم عزیز هستند را بیاد می آورم و برایشان می نویسم ، بیشتر از آنکه انرژی بگیرد انرژی می دهد !
گاه ما کاری را می کنیم و فکر می کنیم نتیجه اش را ندیدیم ولی اگر آن روی سکه رو شود تحمل فکرهای بعدی سخت تر می شود !!
مادری موقع برای بچه اش نذری کرده بود ، خیلی مختصر و کوچک و ... !؟ چند سالی این کار را می کرد و اطرافیان به او گیر می دادند و خرافاتی و امل و ... می گفتند و مسخره می کردند تا اینکه طبق معمول شیطان پیروز شد (!) و یک سال سر موقع از سر عمد نذرش را بجا نیاورد و برای گذشته شویی و ابراز روشنفکری گفت که اینهمه سال بیخود خودم را گرفتار اوهام کرده بودم و چند ماه بعد خیلی عادی و مثل همه ی مرگهای منطقی (!) بچه اش را در تصادف از دست داد و بعد از آن صفحه برگشت و تقریبا همه را با خشونت تمام کنار گذاشت و بقیه روزگارش را به سیاهی و تنهایی رو آورد و مثل دیوانه ها زندگی کرد و همیشه خودش را مقصر می دانست !!؟ چند دکتر و رانشناس و مشاور و روانپزشک هم بردند ولی افاقه نکرد...
شاید چیزی هست و شاید نیست ؛ شاید بهترین راه اعتقاد نداشتن باشد !