یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سه سال گذشت ...

 

از وقتی سربازی رفته بودم (!) 31خرداد در حافظه ام  بعنوان روز حرکت مسلحانه کردها ثبت شده بود و آن روزگاران در چنین روزی آماده باش 100% ما شروع می شد و تا اواسط مهرماه ادامه می یافت !! ولی حالا دیگر از آن داستان ها خبری نیست و باید 31 خرداد را روز ملی قاچاق بنامند !!

   

سه سالی هست که بازنشسته شده ام و 31 خرداد یادآور آخرین روز کاری و اول تیرماه اولین روز بازنشستگی ام می باشد !! و حالا دارم سه سال را تمام و وارد چهارمین سال بازنشستگی می شوم  این هم فصلی ست از کتاب زندگی !!


شاعری گفته بود : و هنوز نان گندم خوب است ، آب ها می ریزند ، اسب ها می نوشند !! و شاعر دیگری که گفته بود : حال همه ی ما خوب است ، ولی تو باور نکن !! و یا شاعر دیگری که گفته ... ولی حالا عصر رنگ باختن باورهاست !! حال ما خوب باشد یا بد باشد (!؟) فرقی ندارد باور بکنی یا نکنی !!

 

یک یاد ایامی هم بکنم از 31 خرداد سال 69 که در مرخصی بودم و داشتم جام جهانی نگاه می کردم و ناگهان زمین لرزید ... البته من متوجه نشدم و خاله جان زنگ زده بود به مادرم و مادرم آمد به اتاق من که چراغم روشن بود و پرسید که زلزله را فهمیدم و جواب من منفی بود !! زلزله در منطقه رودبار و منجیل اتفاق افتاده بود و از مرگبارترین زلزله های ایران بود !! فردای آن روز به سقز برگشتم و دیدم حال همه ی سربازهای گیلانی گرفته است !! و یک روز بعد دستور آمد که به سربازهای استان گیلان و زنجان ( فکرکنم آن موقع قزوین هنوز استان نشده بود ! ) مرخصی بدهیم تا بروند !! همه شان را راهی کردیم و رفتند و یکی دو نفر دیگر برنگشتند ... برخی بدلیل اینکه تمام خانواده ی خود را از دست داده بودند سربازی شان همانجا تمام شد !!! سربازی داشتیم از آستانه اشرفیه که از کل روستایشان، او و خواهرش که آن شب در رشت مهمان بود زنده مانده بودند و بدلیل رانش زمین کل روستا در زمین فرو رفته بود !!

 

و حالا اگر گذرتان از جاده ی گیلوانا ( جاده ی کوهستانی بین منجیل و زنجان ) افتاده باشد ، در کنار دریاچه ی سد و روی یک تپه ، سنگ نشانی هست از مزار دسته جمعی کشته های آن زلزله ی مهیب !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 4 تیر 1399 ساعت 22:41 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

مرگ بر اثر زلزله، خیلی مرگ تلخ و دردناکیه و برای بازماندگان به مراتب تلخ تر و دردناک تر ..

روحش شاد مادربزرگم همیشه میگفت: حسنت به تبی برند و مالت به شبی ..
یه لحظه همه چیز داری و لحظه ای بعد، هیچ نداری ...

و سومین سال بازنشستگی مبارک ..

سلام
و البته که مرگ سخت و دردناک و تلخ است ولی برخی زنده ماندن ها فروتر از مرگ هستند !!
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد