یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

پراکنده نویسی !

 

این روزها فرصت کافی برای متمرکز نویسی نیست و همه چیز درهم می باشد ... کارهای روزمره هم تابعی از این امر شده است ... حتی ددرها هم بدون برنامه و خلق الساعة شده اند !!

  

 

از خانه زده بودم بیرون و در اتوبوس بودم که برایم اس ام اس آمد ... از طرف بانو بود ولی نوع تایپ نشان می داد که دست  نوراخانیم در کار است !! انگشت همایونی را گذاشته بود روی کی برد تبلت و برای خودش تایپ کرده بود و برایم ارسال کرده بود !! و من در جواب نوشتم که این به چه زبانی هست ؟ برای همان هم یک جواب مکفی فرستاد !! و بعد مادرش آمد و اعلام کرد که نورا دست به تبلت شده است !!

 


دیروز متوجه شدم که در واتساپ برای یکی از دوستانم چیزی فرستاده ام و چون می دانستم که ارتباط آنچنانی با ایشان ندارم (!) حساس شدم تا ببینم کِی و چی برایش فرستاده ام که متوجه شدم نورا خانم یکی از عکس هایش را برای ایشان فرستاده است !!

 

موبایل که می بیند ، می خواهد و وقتی موبایل به دست می گیرد کاری با عکس و ... ندارد!! مستقیما یا در واتساپ چادر می زند و یا می رود سراغ دفتر تلفن و شماره ای گرفته و مشغول می شود ... دیروز بعد از ظهر در یک فرصت کوتاه تبلت مادرش را برداشت و یک شماره گرفت و مشغول حرف زدن شد و بعد مادرش دید که آخرین تماس را گرفته و دارد با او حرف می زند !!

 

===

 

برادرم را برده بودیم پیش یک متخصص چشم تا ایشان هم نظری برای تکمیل پرونده اش بدهد ... کار انتقال یک بیمار که خود هیچ حرکتی ندارد و با ویلچر منتقل می شود و داستان ترافیک و راه وپله و آسانسور و ... هم که مشکل را تصاعدی بالا می برد !!

 

وقتی به مطب آقای دکتر رسیدیم ، یک نفر توی نوبت بود و صبر کردیم تا تمام بشود ، البته ا زدو روز قبل هماهنگی شده بود که کمترین زمان برای انتظار را داشته باشیم و منشی زنگ زده بود که زود بیاورید که مطب خالیه !! وقتی به اتاق انتظار رسیدیم، بلافاصله ویلچر را کناری گاشته و رفتم کنار پنجره تا نفسی تازه کنم !! مردی نشسته بود و از قرار معلوم بیمارشان پیش دکتر بود !! نفس اول را که کشیدم ، موبایل را درآوردم و از ساختمان روبرو عکسی گرفته و توی جیبم گذاشتم !! مرد داشت با تعجب نگاه می کرد ...

 


هر وقت من در طبقات بالایی یک ساختمان باشم ، محال است که ازچشم انداز بیرون عکس نگیرم ؛ هرچند خیابان هفده شهریور تبریز بدلیل اینکه تماما در اختیار پزشکان و بیماران می باشد ، بنوعی افسرده کننده ترین خیابان شهر می باشد و بندرت کسی از این خیابان زیبا رد می شود ، ولی من عکسم را از برج بزرگ آذربایجان گرفته بودم ...

 

===

 

پیش یکی بودم و داشتیم تاریخ را ورق می زدیم ، البته خاطراتی که باهم داشتیم والا تاریخ کشور ما ورق زدنی نیست !! حتی نادرشاهش هم از دور خوب و قوی دیده می شود و از نمای نزدیک ( ... !! ) نبود !! خلاصه اینکه وسط حرفها ، ذکر خیری از چند فقره از چاپخانه داران قدیمی شد که اغلب فوت کرده اند و من یکی را هم اضافه کردم و عبارت " خدا عمرش بدهد !! " را اضافه کردم که دوستم همچنان که حرفم را تائید می کرد گفت : " البته حالا دیگر خدا رحمتش بکند ! " پرسیدم :" چطور مگر ؟ " گفت :" چند روز پیش فوت کرد !! " می دانستم که از سالهای قبل ناراحتی قلبی داشت و بعدها گرفتار سرطان شده بود ولی خبر نداشتم که بالاخره کرونا آمد و کم کاری قبلی ها را تکمیل کرد ... مرگ برای همه اتفاق خواهد افتاد ولی گاهی آدم فکر می کند که مرگ برخی ها شامل عبارت " حیف شد ... " می باشد !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فایی چهارشنبه 28 خرداد 1399 ساعت 17:41

خدا به برادرتون سلامتی، به نوراخانومتون طول و عمر و عزت و به اون چاپخانه دار مرحوم نعمت جنت بدهد انشالله.
خودتون هم که مشخصه

سلام
خیلی ممنون ...

نگین چهارشنبه 4 تیر 1399 ساعت 22:57 http://www.parisima.blogfa.com

سلام بر همشهری دادو ...

امیدوارم برادر گرامی بزودی زود لباس عافیت تن کنند و بهبودی کامل پیدا کنند انشاالله ...

دست گل دلما خانیم هم درد نکنه که از همین عنفوان کودکی! مشغول دست و پنجه نرم کردن با تکنولوژی شده!
خدا حفظش کنه ...

شیرازیا در مورد کسی که فوت میکنه دو جور نظر میدن:
نظر اول : آخّـــــــــی مٌرد!
نظر دوم: اووووفّـــــــــی مٌرد!

و چه خوبه که وقتی میریم شامل جمله اولی بشیم، دور از جون شما البته ...

سلام
خیلی ممنون

مرگ همیشه در کمین زندگی ایستاده است ، تا انسان خود را برای مواجهه چگونه آماده کرده باشد !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد