یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

برف سنگین و کولاک !!

 

امروز از زمستان بود ... آنهم از زمستان های قدیم که کم کم می رفتند به تاریخ بپیوندند ...

  

 

از صبح تا ساعت 16 حیاط را دو بار پارو کرده و دو بار هم جارو کردم ... همزمان برف می آمد ولی بهرحال بار برف را سبکتر می کردم تا برای نوبت بعدی کم حجم تر باشد !! یک نوبت هم ساعت 19 که به خانه رسیدم ، پارو کردم که حجم برف باندازه چهار مورد قبلی بود !!

 

عصر باید می رفتم تا کمک کنم ، برادر کوچکترم را به دکتر ببریم ... نامرد نخواسته بود بگوید که آمدن بیمار لازم نیست و پرونده اش را بیاورید کافیست !! خلاصه بنده خدا را پوشانده و بردیم و برگرداندیم ... مسیر رفت تا شهر را با مترو رفتم که ایمن تر و گرم تر و راحت تر است ... البته از خانه تا ایستگاه نزدیک خانه مان بیست دقیقه ای راه بود و پر برف بود و خلوت بود و سه فقره عکس گرفتم و ...

 

 

 

 


گوشی ام خاموش شد !! شارژ تموم کرد...


در بازگشت باز از مترو استفاده کردم و مسیر ایستگاه تا خانه را در کولاک شدیدی آمدم که آن درس مدرسه یادم افتاده بود که آن مرد در باران آمد و در تصویر مردی کلاهش را گرفته بود که باد نبرد !! لباسم خیلی خوب بود و مناسب ولی کولاک از بالا و پائین و چپ و راست می زد و وضعیت خیابان ها فوق العاده خراب بودند ، شهرداری ها در اتاق بحران از جلسه فارغ نشده بودند تا تصمیمات کبراشان عملیاتی شود !! اگر دوربین داشتم از وزش کولاک از روی سکوها چند دقیقه ای فیلم می گرفتم !! ولی نشد ...

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم ک چهارشنبه 23 بهمن 1398 ساعت 20:22

عکس المان تبریز واقعا زیباست،یعنی میشه این جمعه اونجا بود؟

چرا که نه ...
هم در جاده ی بالایی و هم کنار استخر این المان هست

مریم ک پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 00:13

بله منم جمعه قبل یه عکس بسیار زیبا از استخر یخ زده با پس زمینه تبریز گرفتم،ولی به این جمعه شک دارم

آدرس بگذارید بیائیم تماشا کنیم ...

مریم ک پنج‌شنبه 24 بهمن 1398 ساعت 16:11

راستش وبلاگ ندارم متاسفانه

نگین یکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت 01:52

سلام

خیلی دلم برف میخواد ولی راستش به مشکلاتش که فکر میکنم میگم خدایا هر طور خودت صلاح میدونی!!

یادش بخیر یه زمانی سقز بودیم زمستونا چکمه میپوشیدیم تا زانو بازم برف میرفت تو چکمه هامون! وقتی برفها کمی آب میشد زمین ها یخ میبست و باید روی چکمه جوراب میپوشیدیم که لیز نخوریم...
با اون خیابونهای سراشیبی و گاهاً پله دارش! هر روز میرفتیم مدرسه و برمیگشتیم ..
کاش همون روزها بود ...

سلام
واقعیت اینه که رابطه همسایه ها و آدمها سردتر شده است ... قبلا که برف می آمد ما می رفتیم کوچه را پارو می کردیم و البته جلوی در همسایه ها مثل خانه خودمان بود و به خانم هایشان هم خاله می گفتیم ... حالا طرف جلوی خانه اش را پارو نمی کند چه برسد به دیگران و بیست سانت برف می شود بحران !
یادش بخیر سال 68 من دادم حیاط پادگان را بچه های جهاد زنجان با لودر وارو کردند و دپوی برف تا اواخر تیرماه در گوشه ی حیاط مانده بود ...
قدیما زندگی خوشگلتر بود ، حالا آدما شیک تر شده اند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد