یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خبر آمد اروری در راه است ...


بعد از چند روز ، از دیروز موقع باز کردن صفحه بلاگ اسکای ارور می دهد که بدلیل اشکال فنی تا چند روز سایت در دسترس نخواهد بود ... و جالب عنوان ارور است " دسترسی ممنوع ! " ما فکر می کنیم که بی نظمی فقط در ایران هست و سایر کشورها مثل ساعت کار می کنند !!! بلاگ اسکای که سرورهایش در آلمان هستند ، دیگر چرا !؟!؟

 

 

رفته بودیم تئاتر !! مهمان بالدیز خانیم و با تحریک این تیزر زیبا

 

https://www.instagram.com/p/B52l9YdFm4I/?igshid=do4wrj0gxn2g


دیشب قرار بود برویم تئاتر !! وقتی من نام تئاتر را می شنوم یاد حرف یکی از قدیمی ترین های تئاتر شهرم می افتم ، کسی که حالا شاید تعداد انگشت شماری او را می شناسند ؛ چون هنرش از جنس تجاری نبود و برای همین نتوانست پابپای جامعه جلو برود و زمینگیر شد !! او می گفت : " هر وقت دیدید در شهری به بزرگی تبریز ، هر هفته یکی دو تا تئاتر خوب روی صحنه رفت (!) مطمئن باشید که چیزی برای گفتن و نشان دادن دارید !! " امروزه که حداقل 30 سال از آن سخن می گذرد (!) من خیلی کم و شاید ماهی یکبار بنر یا بروشور معرفی تئاتر در شهر نمی بینم !!

 

خلاصه اینکه دعوت بودیم از طرف بالدیز خاینم ( خواهر بانو ) برای تماشای تئاتر ؛ آنهم در سالن زیبا و بزرگ همایش های بین المللی خاوران که دو سال است مورد بهره برداری قرار گرفته است ولی هنوز می گویند که نیمه کاره است !! یعنی به هر کجایش ایراد بگیرید می گویند هنوز تکمیل نشده است !! بنظر می رسد که این پروژه ی بزرگ قبل از اینکه تکمیل شود به یکی از آثار تاریخی شهر تبدیل بشود ...

 

شروع تئاتر را زده بودند 19/30 ... حوالی ساعت 18 از خانه خارج شدیم و سر راهمان دادیم روغن های ماشین را عوض کردند !! از دو ماه پیش قرار بود بدهیم روغن های ماشین را عوض کنند ؛ هر کسی می رسید می گفت که روغن های کارخانه خراب هستند و ... ما یک عبارتی داریم در قالب دعا که این مواقع می گوئیم آللاه بو اعتیباریمیزی الیمیزدن آلماسین !! معنی آن این است که خدا این آبرو و اعتباری که داریم را برایمان حفظ کند و البته کمی از منظر منفی و وقتی بکار می رود که گل به خودی دریافت بکنیم !! کارمان حوالی ساعت 18/30 تمام شد و آخر ماه یک عالمه بابت روانکاری پیاده شدیم !! کاش همه ی هزینه های ما برای روان شدن امورات باشد ؛ آمین !!

 

بعد چون باید می رفتیم خانه مادربانو و نوراخانیم را آنجا می گذاشتیم و بهمراه برادربانو خواهر بانو می رفتیم ؛ سرراهمان سری به یکی زدیم و مبلغی که باید از طرف مادرم به او می دادیم را دادیم که زیاد دیر نشده باشد !! حوالی ساعت 19 رسیدیم خانه و باتفاق همراهانمان راهی محل نمایش شدیم که اتفاقا به ما نزدیکتر می باشد و حوالی ساعت 19/20 بود که رسیدیم ... توی ماشین حرف از بموقع بودن بود و بانو اشاره آمدند که اینجا تبریز است و برای قرار ساعت 18 باید ساعت 18/30 بروی !! البته اگر آمریکا بود باید حوالی 20 می رفتیم و اگر در ژاپن بودیم باید 17/45 می رفتیم و یکربع منتظر می شدیم تا برنامه آغاز شود !! دریافت های اجتماعی از تعریف های آشنایان حقیقی و خبرهای دنیای مجازی موئد این نکته هستند ولی بهرحال این انسان ها هستند که قواعد را می سازند !!! می پذیرند !! یا سرباز می زنند !! نظر شخص بنده کمی فرق داشت و چون معتقد به رعایت زمان قرار هستم (!) عرف محلی را نمی پذیرم و به بانو گفتم : " توی تئاتر و سینما زیاد اتفاق افتاده که کسی از روی پایم بگذرد ولی تاکنون پایی زیرپایم نمانده است !! "

 

خلاصه اینکه ماشین را پارک کرده و وارد سالن شدیم و در کریدور ابتدایی رفتیم توی دل مردم که قبل از ما آمده بودند و بلیط شان کنترل شده بود ولی درها هنوز باز نشده بود !! تقریبا بیست دقیقه بعد از قرار آغاز تئاتر بود که درها را باز کردند و رفتیم سر جایمان نشستیم !! تماشای مردم ما از هر نمایشی جذابتر است ...

 

و کمی دیگر گذشت و تاخیر رفت روی یک ساعت !!! بعد به لطف زور و هل دادن مردم و کف و سوت و ... پرده ها کنا ررفت !! چه کنار رفتنی ... پرده های به آن بزرگی را چند نفر می کشیدند !! یعنی سالن به این متمدنی با این وضعیت دوران غارنشینی !! توجیهات از قبل مشخص هستند ؛ هنوز تکمیل نشده است !!!

 

پرده ی اول ... نمایی از کاخ اسپانیا ( پرتقال !) بود و ملکه بر مسند نشسته بود و احوالات روزمره کاخ بنوعی با موضوعات امروزی کشور بیان می شد و ... و اینکه صدا اصلا مفهوم نبود !! شاید آنهائی که در ردیف اول تا سوم نشسته بودند صدا را داشتند !! ولی انگار حضرات عوامل خبر نداشتند و سرشان به اطرافشان مشغول بود !! کم کم صداها بلند شد و فریادها درآمد ... مردی ردیف جلوی ما شسته بود و بدجوری از کوره دررفته بود !! ولی توجهی نشد و بالاخره مردم بالانشین داد زدند که " صدا بده !! ... جمعش کن !! ... " نمایش متوقف شد و مسئول که انگار دیده بود اینطوری نمی شود ، پرده را کشید !! کمی بعد کارگردان آمد و بصورت همان مدل تئاتری از مردم و مدعوین عذر خواست و گفت که پخش های سالن ایراد دارد و ... و سعی می کنیم درست کنیم و چند دقیقه بعد در خدمت باشیم !! و بعد مسئول نمایش امد و گفت که امروز چند بار تئاتر ار تمرین کرده ای و اشکالی نبود و حالا در سر صحنه این ایراد پیش آمده ست !! این دو جمله با هم متضاد بودند و از قرار معلوم ربطی به پخش سالن نداشت !!! ده بیست و سی دقیقه گذشت و بعد قرار شد با صدابردار داخل صحنه ای که روی هر کدام از نقش ها برده می شد صدا پخش شود !! و از اول نمایش شروع شد ... بعد از یک ساعت و نیم تاخیر !!


پرده را باز بزحمت کنار زدند و نمایش شروع شد ... رفتارها نشان از یک نمایش خیلی پیش پا افتاده ی کنار خیابانی بود که اغلب در سیرک اجرا می شود و مردم به رفتار بازیگران و شکلک ها می خندند !! ( مثل کمدی های صد سال پیش و ابتدایی سینما !! ) دربار ملکه بود و برو و بیاها و دیالوگ های مسخره تر که حوصله ام را سر برده بود !! یعنی می دادند برایشان دیالوگ می نوشتم خودشان از خنده نمی توانستند روی صحنه پیاده بکنند !! ( اگر زیاد شد ، شما نصف اش را قلم بگیرید !! )

 

پرده ی اول ؛ آمدن مردم برای شکایت پیش ملکه بود و باز طرح مسائل اعتراضی - اجتماعی کشور که بطور ملموسی بیان و بیشتر لوث می شد !! و قرار شد کریستف کلمب ( کاپیتان ناصر! ) برود و یک کشور آزاد پیدا بکند و ازاین حرفها ...

 

پرده ی دوم ؛ داخل شهر بود و مردم کوچه و بازار و باز همان طرز دیالوگ های بی مزه و بی ادبانه که مثلا باعث خنده بشود !! و باز تصویری از مردم کشور ما که موقع اعتراض همه هستند و موقع عمل همه جیم می شوند !! و تنها یکی همراه کریستف کلمب داستان ما شد ؛ که آنهم اشتباهی دست اش را بلند کرده بود تا بادکنک اش را بگیرد !!

 

پرده ی سوم ؛ داخل کشتی بودند ( انصافا برای دکور کشتی و شهر هزینه ی اضافی و خوبی کرده بودند و من فکر می کردم اگر با بنر آنها را درست می کردند برازنده ی اجرایشان هم می شد !! ) داخل کشتی عبارت بود از صحنه های اضافی و بی ربط و کمی زیاده از حد شور !!! و من به بانو گفتم :" یعنی ما باید تا آخر بنشینیم !! اگر برویم و با نورا بازی بکنیم بمراتب از این بهتر است !! " چند دقیقه بعد خبر دادند که برادربانو سالن را ترک کرده و رفته در کریدور قدم می زند ؛ آدمها را باید از رفتارشان شناخت ؛ برخی ها توی لجن ماندن را تحمل می کنند تا مثلا پیش دیگران بد نشود !! من چون مدعوی بالدیز خانیم بودم تا آن لحظه مانده بودم و مطمئنا همان پرده ی اول بیرون می رفتم !!! هماهنگ شدیم و بلند شدیم و سالن را ترک کردیم ...

 

از ابتدای نمایش تا ترک سالن در اینستا استوری کرده بودم و در انتها فیلمی از نورا که توی ماشین ( شب قبلش !! ) داشت دست هایش را تکان می داد و انگار عصبی بود را استوری کردم ...


و ما هنوز چهل سال دیگر کار داریم تا برسیم به نقطه ی صفر ... چرا که افراد توهم زده ، متولی و متصدی فرهنگ و هنر شده اند !!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
پروفسور سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 11:41 http://otagham.blogsky.com

ب نظرت چه طور با سرور آلمان، بلاگ اسکای موقع قطعی اینترنت باز میشد؟!

مهم این نیست که سِرور کجاست !؟ مهمتر این است که دل صاحبش به عشق کی می تپد !! آنچه مورد اشاره بود نظم آلمانی بود که شامل وبلاگ های ایرانی نمی شود

قطع و وصل میشه خیلی بدهههه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد