یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

دو فقره خواب جالب !!

 

شنبه طبق معمول رفته بودیم والیبال !! یک نفری هم آمده بود که شکمش روی شکم مرا سفید کرده بود و البته بار اولی بود که می دیدمش !! موقع تیم بندی من گفتم : " برای اینکه ما یکدست بشویم این دوست مان که مثل ما دو ایکس لارج هست از ما باشد !!

   

اتفاقا خوب بازی می کرد و خیلی راحت بازی را بردیم و بعد از بازی به دوستم گفتم : " فکر نکن ریسک کردم و بار اولی بود که او را می دیدم و با اینکه نمی شناختم او را برای تیم خودمان برداشتم ؛ تجربه چیز خاص و ویژه ای هست و براحتی قابل انتقال نیست و برای همین ارتباط جوان ها با افراد مسن و سالخورده کمی سخت است !! او وقتی داشت  با بقیه خوش و بش می کرد و توپ از دست اش زمین افتاد و خم شد و برداشت ، از نحوه برداشتن توپ فهمیدم که با توپ زیاد غریبه نیست !! " با تعجب گفت : " تو فکر کجاها را می کنی !؟ " گفتم : " فکر نمی کنم ، اینها بمرور زمان در حافظه جمع شده اند و وقتی لازم می شوند خودشان می آیند و پازل را می چینند والا با فکر کردن نیمشود اینها را سرهم بندی کرد ! "

 

خیلی هم خسته شده بودیم و اتفاقا نوراخانیم هم همراهی کرد ویک خواب فوق العاده راحت و دنج داشتم ... فقط یک ایراد داشت و آن اینکه تمام خوابم به والیبال گذشت و بدتر اینکه توی خواب داشتم به چند تا نوجوان نحوه زدن سرویس پرشی را یاد می دادم و صبح که بیدار شدم ، دو برابر خسته تر شده بودم ...

 

===

 

دیشب هم یک خواب خیلی جالب و عجیب سراغم آمده بود و جای بسی خوشحالی و امید بود که خوابهایی که دولت برای ما می بیند (!!) هنوز توی خواب هایمان راه پیدا نمی کنند !!

 

توی خواب یک جایی که بیشتر شبیه ورودی شهر یا اتوبان کنارگذر شهر بود از ماشین پیاده شدم و مسافتی را پیاده آمدم تا وارد شهر شدم ، شهر بطرز عجیبی غریب بود و ساختمان هایش عجیب تر بودند ... وارد یک مغازه شدم تا آدرس بپرسم که دیدم صاحب مغازه خیلی شبیه ترکمن ها می باشد ، سوالم برایش عجیب بود ، چون پرسیدم : " ببخشید ، اینجا کدام شهر است !؟ " تعجب اش بیراه نبود ، آدم وارد شهر بشود و بعد بپرسد اینجا کجاست !؟!؟ گفت : " اینجا گمیشان است !! "


با خود فکر کردم که زمان سربازی یکی دو تا دوست داشتم که ترکمن بودند و ساکن گمیشان ، شاید آمده ام آنها را ببینم ... ولی تصمیم گرفتم بیرون بروم و از مغازه دار دیگری در موردشان پرس و جو بکنم ، این بنده خدا باندازه ی کافی تعجب کرده بود !! وقتی برگشتم تا بیرون بروم دیدم چند تا در شبیه هم توی دیوار وجود دارد و نمی دانستم از کدام وارد شده ام ... پرسیدم : " من از کدام یک باید بیرون بروم !؟ " با خنده گفت : " بستگی دارد کجا می خواهی بروی ، اگر طرف خیابان ... می روی از این در برو ، اگر طرف محله ی ... می روی از ان در برو و ... " یک لحظه توی خواب یاد تبلیغات عالیس افتادم که هی می گفت : " کدومشو بدم !!؟ " یکی را باز کردم و وارد کوچه ای شدم و کمی بعد وارد مغازه ای شده و نام دوستم را گفتم تا ببینم می شناسند یا نه !؟ کسی که از او سوال می کردم تقریبا هم سن خودم بود و با خنده گفت :" چه اتفاق خوبی ، کسی که سراغش را می گیری برادر من است ، البته حالا سر کار است و عصر برمیگردد ... بنشین تا تماس بگیرم و بیاید !!  تا او تماس بگیرد اطرافم را نگاه کردم و دیدم آنجا هم پر است از انواعی از درهای کوچک و بزرگ و با اندازه های خیلی نامتعارف ... شماره ام را دادم و گفتم : " من می روم توی شهر بگردم وقتی آمد ، شماره ام را بدهید تا با هم تماس داشته باشیم ... "


کمی بعد جلوی یک ترمینال مانندی بودم و سوار مینی بوسی شده و رفتم آق قلا ... یک دوستی هم آنجا داشتم که راننده شناخت و گفت که توی ترمینال کار می کند و رفتم و او را دیدم ... بعد از آن شماره دوست دیگری که در گنبد بود را گرفتم و شب در خانه شان مهمان بودم ، یک دختری در خانه اش بود که برای زنش بودن خیلی جوان بود و برای دخترش بودن کمی بزرگ !! وقتی پرسیدم این کیه !؟ گفت : " این دخترم می باشد ، همسرم چند سالی هست که فوت کرده است !! " و ادامه داد که خودم نگفته بودم ، وقتی سربازی آمدم این سه سال داشت !!


خواب خیلی جالب و شیرینی بود ، حیف که صبح شد ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 27 آبان 1398 ساعت 22:11

سلام

خیر باشه انشاالله
خدابیامرز مادرم میگفت دیدن "در" در خواب نشانه گشایش در کارهاست ..

هوای شیراز دو روزه کاملا بارونیه و امروز دو بار صبح و عصر برای پیاده روی رفتم که بسیار عالی بود .. بلاگفا راه نمیده توی وبلاگم ثبتش کنم ..

ای کاش منم برای روز مبادا اتاقکی در همسایگی شما و همطاف بانو اجاره کرده بودم!

سلام
ممنون ، ایشالا که به خیر باشد
چند سالی مستاجر بلاگفا بودم ، متاسفانه موجر خوبی نبود و امانتداری نکرد !! رد خبرها شنیدم که خیلی جاها باران و برف آمده است ...

این روزها داشتن چند جای اجاره ای در بلاگستان بهتر از سکونت دائم است !!

همطاف یلنیز دوشنبه 27 آبان 1398 ساعت 23:09 http://fazeinali.blog.ir/

سلام سلام
خواب دوم جالب انگیز بید.
درهای متفاوت برای ورودی ها یا خروجی های مختلف!
طی طریق سریعی هم داشتید سه شهر در یک روز. امن و راحت!

سلام
اندازه ی درها جالب تر بید ...
طی طریق چیه !؟ سکانس به سکانس شهر عوض می شد !!

دریا پنج‌شنبه 30 آبان 1398 ساعت 00:05

خوابتون خودش یه پا فیلم سینمایی بوده

سلام
این شب‌ها واقعا خواب‌های عجیبی می بینم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد