یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نیمروزی در ددر !!

 

دیشب خانه مادربانو بودیم و برادربانو( آقئین ) بهمراه خواهربانو ( بالدیز خانیم ) مشغول جمع کردن وسایل و بستن کوله پشتی شان بودند برای برنامه ای که روز جمعه داشتند !! قرار بود بهمراه یکی از باشگاه های کوهنوردی به قلعه پشتو در هوراند بروند !! ( حالا اصلا تبلیغی هم بشود ، چه شود !؟ باشگاه اورست !! )

 

 

 

خلاصه اینکه من هم نشسته بودم و یاد ایامی برای خودم دست و پا کرده بودم !!! ما وقتی می خواستیم برویم کوه ؛ که البته نه تنها در خانه حمایتی نبود بلکه شدیدا هم مخالف داشت (!) همه کارها را دزدکی می کردیم و کوله بستنمان شاید یک ربع طول نمی کشید !! حالا نشسته و تماشا می کردم که چگونه با فراغت بال و چیزی حدود یک ساعت با نظم و ترتیب در حال کوله بستن بودند ...

 

ساعت 4 صبح بود که بیدار شدم و هنوز یک ساعت مانده بود که بروند و در خواب بودند !! زیر کتری را روشن کردم تا وقتی بیدار می شوند ببینند آب جوششان آماده است !! یعنی اگر من بیدار می شدم و می دیدم که کسی بفکر آب جوشم بوده چقدر کیف می کردم !! از آن سالها خیلی گذشته است و بعدها من تقریبا هه رقم وسایل داشتم و جالب اینکه با خرید هر وسیله ، نیازم به آن از بین می رفت و با این حال داشتم و بدون استفاده !! و بعدها آنها را به دیگرانی می دادم که ببرند و استفاده بکنند !! مثلا من وسایل گرم کردن غذا و جوشاندن آب داشتم ولی بتدریج غذای گرم از برنامه ی کوهنوردی ام حذف شد و برخلاف خیلی از همنوردانم علاقه ای به خوردن چای در کوه نداشتم و بهمین راحتی وسایل گرمایشم بی استفاده ماندند !! و ایضا سایر وسایلم ...

 

حوالی ساعت 6 آنها رفتند و حوالی ساعت 9 من رفتم و نان تازه خریدم و برگشتم و دورهمی یک صبحانه ی مختصر و مفید زدیم !! یکی از مشکلات من بعد از ازدواج این است که مجبور شده ام وعده های غذایی ام را نشسته بخورم !! زمان مجردی شاید بیش از 60% وعده های غذائی من بصورت سرپائی برگزار می شد (!؟) مخصوصا صبحانه در کارخانه و بهمراه 10-12 تا گربه که در حال قدم زنی صرف می شد !!! حالا باید بنشینم و بخورم که خیلی کار سختی است و بهتر است آدم قبلا فکر اینجا ها را هم کرده باشد !!!

 

حوالی ساعت 11 برنامه چیدیم که ما هم با ماشین یک دوری بزنیم ... وسایل را جمع کردیم و برنامه ی ناهار را برای آبدوغ تنظیم کرده و رفتیم و مادرم را هم برداشتیم و نیم دوری زدیم ... مسیرمان از فرعی بعد از پلیس راه مرند ( جاده امند - ارزیل ) شروع می شد و بعد از گذشتن از مناطقی که تداعی کننده چهارفصل بودند از طریق ورزقان و خواجه به تبریز برمی گشت !! روی هم رفته چیزی مابین 280 - 300 کیلومتر بود !!

 

ابتدا هوا خوب بود ، کمی بعد گرم شد و کولر باز کردیم  ، کمی بعد آنقدر سرد که شیشه ها را بالا کشیدیم !! ، کمی بعد باران گرفت !! ، در نهایت با شیشه ی دوسانت پائین به خانه برگشتیم ...



 

 

 

 



قلعه جوشین در هوای گرفته و ابری !! از غرب !!

 

 

قلعه جوشین در زیر باران شدید !! از شرق !!

 

 

اینهم نورا خانم زری چتر توری مخصوص ددر اش !!


البته من سر راه پیاده شدم و به مجلس ختم پدر خانم و خانم دوستم رفتم  ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد