یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

حس و حال مشترک !!

 

ادامه داستان پست قبلی را از اینجا ادامه می دهم !! خلاصه اینکه سر راهمان رفتیم و از شمال غربی شهر ( و کمی بیرون تر ! ) محموله مان را از باربری گرفتیم و این بار باید می رفتیم جنوب شرقی تا بدهیم به یک چاپخانه تا برای سفارشات مان خط تا بزند !!

 

  

وسط های راه بودیم و داشتیم از مقابل آپارتمان های سازمانی ماشین سازی رد می شدیم که هوس کردیم زنگی بزنیم به یکی از همکاران قدیمی و دیداری تازه کنیم ... زیر آپارتمانشان ایستاده بودیم که من زنگ زدم و طبق معمول بعد از کلی خوشحالی و خوش و بش گفت :" این طوری که نمی شود ، بیائید تا دورهم باشیم و ناهاری صبحانه ای در خدمت باشیم و ... " گفتم : " پائین ساختمان و کنار در هستیم !! در را باز کن که صبحانه هم نخورده ایم و منتظر یک دعوت و تعارف بودیم !! " آمد پائین و بعد او را هم همراه خودمان برداشتیم تا برگشتنی به خانه اش بیاوریم و توی مسیر باهم باشیم !!


بسته ها را به چاپخانه برده و سفارش کار را دادم و البته داشت برای من توضیح می داد که کارها باید افقی بروند به ماشین و عمودی نمی شود و من هم گفتم که اگر مشکلی دارد خودم برای کمک هم که شده پیش اش بمانم و کارها را تمام بکنم !! و بعد از آنجا راه افتادیم و برگشتیم به شهر ... توی مسیر حرفهای زیادی زدیم و کلی خوش گذشت و بعد تصمیم گرفتیم حالا که در مسیر بازگشت هستیم سری به یکی دیگر از همکاران قدیمی که سوپرمارکت باز کرده است بزنیم و نیم ساعتی هم آنجا بودیم و او هم خیلی خوشحال شد !!

 

نیم ساعتی که آنجا بودیم حداقل 5 نفر آمدند که بازاریاب و مسئول پخش کارخانه های مختلف بودند !! دوستمان می گفت : " اگر یکی دوربین نصب بکند فکر می کند مراجعه کننده زیاد هست و ما داریم پول پارو می کنیم ولی 90درصد مراجعه کننده ها ویزیتورها و پخش کننده ها هستند !! " گفتم : "  نگران نباشد ، درآمد یکی را از جاهای دیگرش محاسبه می کنند !! کسی درآمد نداشته باشد که نمی تواند ماشین لوکس سوار بشود و خانه ی آنچنانی داشته باشد !! مرحوم پدرت یک مغازه بزرگ داشت و همه ی عمرش به بقالی گذشت و نهایت دلخوشی اش سالی یکبار به مشهد رفتن بود !! بعد از فوت او شما بقالی را سه قسمت کرده اید و حالا هر کدام یک مغازه دارید و وضعتان بمراتب از وضع پدرتان بهتر است !! همان چندرغاز حقوق بازنشستگی تان را حالا به دو کارگر نمی دهند ، ناشکری نکنید که ... "

 

کمی بعد دوباره راه افتادیم و دوستمان را بردیم و در خانه شان پیاده کردیم ... و بعد از آن مرا هم آورد و یک جائی از مسیر پیاده کرد تا بروم به بقیه کارهایم برسم ... گفتم : " برای اینکه دخل امروزت کم نشده باشد ، فکر کن که تعویض شیفت داشتی و از ساعت 14 تا 21 بااسنپ کار کن ! " گفت : " با اسنپ کار کردن هم بهانه ایست تادر خانه نمانم و حوصله ام سر نرود ... همین دو ساعتی که باهم بودیم و دورهم خوش گذراندیم از یک هفته کار کردن با اسنپ بیشتر حال داد !! "

 

بعد از اتمام کارهایم ، سری به خانه ی ماردم زدم و ناهار باهم بودیم ، یک خورشت قورمه سبزی هم خوردم که جایتان خالی !! البته ناپرهیزی کرده و مثل همیشه زیاد خوردم ...

 

فرصتی شد تا کمی از بازی والیبال کانادا و لهستان را دیدم و بعد رفتم خانه ... تصمیم داشتم بازی ایرانو روسیه را در اینترنت ببینم که متاسفانه قطعی اینترنت بقدری بالا بود که زهرمار شد !! دو تا نفرین سربالا دادم و یک ساعتی خوابیدم ... اگر سعدی علیه الرحمه در عصر ما می زیست حتمادر یکی از فرمایشاتش می آورد که : در این روزگار از همه ی کارها نیکوتر ، خوابیدن است ... همان به که مردمان بخوابند و روی نامردمان نبینند !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد