یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

اتاق مشترک !!

 

این روزها من و نوراخانم دارای یک اتاق مشترک هستیم !! البته اگر کسی از نزدیک ببیند می بیند که این اشتراک مثل همان داستان 99% و 1%  است و من فقط کنار یکی از دیوارها و باندازه سی سانت جا دارم و بقیه اتاق متعلق به ایشان می باشد !! ( البته اتاق آنقدر بزرگ نیست که سی سانتش بشود 1%  و دویست و نود هفت مترش بماند برای او !!! ولی ما همیشه غرق در اغراق هستیم !! )

 

  

و البته مسئله به اینجا ختم نمی شود ، چون در خیلی از ادارات در یک اتاق چند کارمند کار می کنند !؟ بلکه مسئله ی اساسی اینجاست که من در این اتاق پشت کامپیوتر هستم و مثلا کار می کنم و ایشان فقط برای استراحت در این اتاق تشریف دارند و همین امر باعث می شود که مزاحم کار همدیگر بشویم !! صدای تایپ کردن من او را بیدار می کند و اگر او بیدار شده باشد ، مگر می شود کار کرد !! همه اش پیام می دهد که بیا تا باهم خوش باشیم و نخور غم جهان گذران !!

 

کارهای چاپی یکی از دوستان که سفارش داده بودم و در تهران چاپ می شد رسیده بود و برای همین به یکی از دوستان ( از همکاران سابق ! ) زنگ زدم که بیاید و برویم آنها را از باربری تحویل بگیریم و ببریم به مرحله ی بعدی برسانیم !! این دوستم این روزها چند ساعتی با اسنپ کار می کند و از قرار معلوم اوضاعش خوب است !! می گوید: " از ساعت 7 صبح تا 14 کار می کنم و خدا را شکر دیگر نیازی به حقوق ماهیانه ای که بابت بازنشستگی واریز می کنند ندارم !! "

 

توی مسیر بودیم که یکی از همکاران خیلی سال پیش بازنشسته شده زنگ زد و بعد از خوش و بش (!) خواست تا یک زنگی به کارخانه بزنم و سفارش پسرش را بکنم تا او را هم در آنجا به کار بگیرند !! خیلی از مردم با اینکه ادعا دارند که می دانند (!) خود را به نادانی می زنند تا از برخی سوراخ سنبه ها رد بشوند (!) و بدتر اینکه می خواهند تا دیگران هم برای لحظه ای که شده خود را به نادانی بزنند (!!) یکی دو نوبتی هم قبلا زنگ زده بود و من هم سفارش کرده بودم ولی این روزها با خصوصی شدن کارخانه و وضعیت موجود تقریبا به در بسته کوبیدن است و اگر هم قصد استخدام باشد ، متولیان جدید سلیقه و دستورالعمل خودشان را دارند !! ضمن حرفهایش به من گفت : " ده روزی هم می شود که ماشین اش را دزدیده اند !! " گفتم : " آخه آدم بیکار ماشین از کجا داشت که دزد ببرد !!؟ " می گوید : " با ماشین کار نمی کرد ، دوقلوهایش خیلی به ماشین وابسته هستند و از وقتی ماشین اش را برده اند ، آرام و قرار ندارند و ... !!" بعد از اتمام تماس تلفنی به دوستم می گویم : " طرف بیکار است و یک دوقلو هم در آستین دارد و آن وقت ماشینی هم که دارد صرفا برای گردش بچه هایش است !! و به در و همسایه هی سفارش می کنند که برایش کار پیدا بکنند !! یعنی با همین ماشینی که دارد اگر روزی 12 ساعت با اسنپ کار می کرد ، منت حاتم طائی را هم نمی برد !! "

 

متاسفانه اکثرمردم ما این روزها خیلی غلط زندگی می کنند و هر روز که می گذرد روال عادی زندگی غلط تر می شود !!! و بدبختی اینجاست که حداقل و حداکثر این مردم باید توی این کشور بصورت مشترک زندگی بکنند و زندگی مشترک ، زمانی که فکرها اینقدر با هم فرق دارد (!) خیلی سخت می شود !!!!

 

پ.ن :

یکی از دوستان خارج نشین بحثی پیش کشیده بود و یک جائی هم اشاره داشت به جریان فرار مغزها !!! گفتم : " البته برای خیلی ها باید از عبارت فرار قلب ها استفاده بکنند ، چون آنها زیاد هم متکی به مغز نبودند و بدلیل اینکه سازگاری معیشتی نداشتند ، دست به مهاجرت زده اند !! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد