یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ما اینیم ...

 

دیروز یک مطلب نوشته بودم ولی بدلایلی منتشر نکردم ، گاهی اوقات به زمان های دورتری که هر چی دوست داشتم می نوشتم حسودیم می شود ، البته یکی دوبار امتحان کردم که بروم و وبلاگ های دیگری راه بیاندازم و آنجا بی نام و نشان بنویسم ؛ ولی به دو دلیل این کار را نکردم ، یکی اینکه از یک مجرای غیرطبیعی فهمیدم در دنیای نت بی نشانی وجود ندارد !! و دوم اینکه از یک مجرای طبیعی فهمیدم این قبیل نوشتن ها مرا دچار دوگانگی دید می کند !!

   

برای همین گاهی اوقات می نویسم و منتشر نمی کنم تا به هر دو هدفم رسیده باشم ؛ برخی نوشته ها هم هستند که تا مرحله ی نوشته شدن ارزش دارند و نه خواننده ی خاصی طلب می کند و نه خواننده ی عام و مهم بیرون ریخته شدن آن افکار در قالب کلمات است ، بقول بزرگی ، کلمات قاتل افکار هستند ، هر فکری در موقع بیان بدلیل بار از پیش تعیین شده ای که روی کلمات هست و نیز برداشتی که به خواننده تحمیل می کنندبیش از نیمی از ارزش فکر و بار معرفتی آن را هدر می دهند .

 

===

 

یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب

از هر زبان که می شنوم نامکـــــــــرر است

 

===

 

دیروز بعدازظهر دیدم سران قوم در کارگاهی دورهم نشسته اند و منهم وارد گود شدم ، یکی از مدیران توی جمع داشت سیگار می کشید و یک دور به این کارش با انواع لطایف و حیل اقدام کردم و هرچند تا پک آخر لجاجت کرد ولی مطمئن بودم که زهرمارش شده بود !!


بعد از آن حرف را چرخاندند ؛ مانند گردونه های قرعه کشی و بحث انتخاب مدیر در راس امور قرار گرفت ، همان شخص که یکی از گزینه ها بود اعلام کرد که از من می پرسند همه در تکافو هستند برای رسیدن به آن جایگاه شما چرا حرکتی نمی کنید !؟!؟ منهم که عینهو اجل معلق هستم و نمی توانم خودم را نگهدارم گفتم : " شما هم می گفتید که من تمام کارتهایم را رو کرده و نشسته ام ، دیگر تکافویی نمانده است !! " همه خندیدند و او هم و منهم وبعد از چند دقیقه سر حرف دیگری به من گفت : " من هنوز دارم آن حرفی که به گفتی را حلاجی می کنم ، یک هیچ به نفع تو یادت باشد !!! " به همکار دیگری رو کرده و گفتم : " به این می گویند زبان سرخ سر سبز می دهد برباد ... از مدیر آینده ام یک هیچ جلو افتاده ام !! "


امروز در جلسه مدیریت ارشد کارخانه پست ایشان را ابلاغ کرده اند و در راهرو وقتی به هم رسیدیم ، پیشدستی کرده و سمت جدید را تبریک گفتم ، با تعجب ناشیانه ای گفت : "از کجا شنیدی ؟ این حرف مال چند دقیقه پیش است !! " گفتم : " برای مدیران شاید چند دقیقه پیش باشد برای ما از چند روز پیش رسیده بود !! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد