دیروز صبح آفتاب مرا چشم زد ...
رفته بودم یکی از سالن هایمان و آنجا در بزرگ رو به شرق سالن را باز کردم ،احساسم این بود که باد می وزد و شاید تکان هایی که به در می دهد لولایش را به زحمت بیاندازد ،برای همین هر دو لنگه ی در را باز کردم تا خودم جلویشان سنگ بگذارم و احیانا کامیون هایی که بار می آورند در را باز نکنند که رها بکنند و باد بزند لولایشان به زحمت بیافتد !!!
حالا چرا اینمه روی لولا تکیه کردم دلیل داشت ، درهای بزرگ کارخانه را زمان ساخت کارخانه مهندسین چکسلواکیایی ساخته اند و این یک فقره در را مهندسین متری و غیرمتعهد داخلی !! شاید از ساخت این در شش - هفت شالی نگذشته است و هر سال دوبار جنازه اش روی زمین می افتد ، برای همین زیادی هوایش را داریم !!! هر بار که زمین می افتئ انگار سر ماست که به زمین دوخته می شود !!
القصه در را باز کردم و از آنطرف آفتاب داشت بالا می آمد و در تیزترین زاویه اش بود و برای همین چشمان من که حساسیت خاصی به نور دارد قاراشمیش شد ... و بعد قرمز شد و بعد کم کم درد گرفت و سوژه شد !!
شب از کارخانه رفتم کارگاه دوستم برای ادامه کارهای طراحی جهت حکاکی یک سری طرحهای یادبود برای اهدا در مراسم کارخانه !! تا به آنجا برسم هوا رسما تاریک بود و چراغ ماشین ها اذیتم می کردند ، بعد هم که فوتورافچی باتفاق اهل بیت هم آمدند ، کمی کار کردیم و بعد رفتیم برای شام ، قبلا شب برای کار اینجا آمده بودم و تا مراسم خیابانی شاه حسین گویان تمام بشود شده بود 12 شب و بعد راه باز شده بود که به خانه برگردم ، دیشب سر و صدایشان کمی دیرتر بلند شد و این یعنی با نزدیک شدن به تاسوعا و عاشورا قانون و انضباط کمرنگ می شود !!
موقع شام ، تی وی هم روشن بود و سریال معروف ترکیه ای سرزمین گرگها ( قودلار وادی سی ) را پخش می کرد ، یادم نمی آید از کی این سریال شروع شده است ، شاید بیش از هفت هشت سالی می شود که آن را پخش می کنند ، همسر دوستم در مورد کتاب چهارم سوال کرد و گفتم : " این سریال 10 سال است که تمام نمی شود و آن وقت می خواهید کتاب من هر کماه یک جلدش بیرون بیاید !! " سریال به روزتر شده بود ، آن قسمت های اولیه کجا و بحث های امروزی کجا ، خلیفه ی داعشی ها هم باتفاق جنگجویانشان توی فیلم بودند و نشان می داد که دست انگلیس و آمریکا و فراماسونرها در کار است ، حالا چرا مواضع دولت و کارگردان یکی نیست لابد نشانه ی دموکراتیک بودن بالای آنهاست !!!!! از قرار معلوم صفحه ی روزگار آرتیست اصلی این سریال که پولاد علمدار باشد هم می خواهد پیچانده شود !!!
یکسری از کارهای ما تمام شده بود و بقیه به امروز موکول شد و نشستیم تا زمان بگذرد و مراسم تمام شود و خیابان باز شود و کشید به ساعت 12/30 شب ... من باتفاق فوتورافچی و خانواده اش بطرف خانه حرکت کردیمو ساعت 1 شب بود که به یک کارناوال دیگر برخوردیم و خلاصه اینکه در نهایت دیروقتی به خانه برگشتم ... قرار بود با فوتورافچی صبح برویم ددر عکاسی ، دوست داشتم برویم آینالو ولی چشمانم اذیت می کرد ، یکعده از دوستان هم داشتند قرار ددر عکاسی برای زنوز می گذاشتند که فوتورافچی با آنها رفت و من ماندنی شدم ...
صبح نزدیک ظهر از خواب بیدار شدم ...
عصر رفتم برای یک مراسم ختم که داستان دارد ...
سلام
چرا انقدر بی تعهدیم به کار..
فیلم سینمایی با موضوع گرگی ؛wolf را دیدم.
ولی شخصیت اصلی ،گرگ خوب و مهربون و البته غیر معمولی بود
که با گرگهای بد و نامهربون و معمولی دعوا داشت.
مهندسین متری
گفتید زنوز..یه همکلاسی داشتم اسمش ":هانیه جداری:" بود.
از زنوز اومده بودند اراک.دیدیشون سلام منو بهشون برسونید.
البته کارشناس های میلیمتری از نظر کارآیی و کیلومتری از نظر ادعا !!
گرگ باید گرگ باشد ، مهربون و غیرعادی که باشد بدرد نمی خورد ، ما روی گرگ بودنش حساب باز می کنیم و پشت سرش حرف می زنیم ، خوب باشد که مشمول الذمه می شویم !!!
چشمهای روشن معمولا آفتاب زده میشن
یه دوستی داریم که ظهرها توی کانتین یکسره با انعکاس نور آفتاب توی سینی غذا به چشمهاش ، مشکل داریم.
سلام
همسر آینده باید همراه جهیزیه اش گواهینامه هم بیاورد تا برایش ماشین بخرم !!
شاید یک دلیل عمده که من رانندگی نمی کنم همین مسئله است
باز خوبه که انصاف دارید و به همسر آینده نمیگید باید ماشین را هم خودش همراه جهیزیه بیاره
همین انصاف جلوی منو گرفته والا اولین قربانی ازدواج انصاف است !!
aynalu haradi?
Kaleybar