یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزگار چرتی ...

 

دیروز بعد از ظهر قرار بود بروم کارگاه دوستم که با لیزر کار طراحی و برش روی چوب دارد ، محل خوبی برای گذشت زمان است ، ظرافت کار و نظام هندسی زیبایی که در تولیدات این کارگاه است آدمی را چنان مجذوب می کند که گذشت زمان را حس نمی کند ، مخصوصا هم آدم هوس بکند پشت کامپیوتر بنشیند و یک طرح کار بکند  ...

 

 

یک کاری پیش آمد و مجبور شدم عصر از کارخانه مستقیم بروم آنجا ، هر روز در زمان بازگشت از کارخانه توی ماشین ، حدود بیست دقیقه چرت سبک دارم که هم به سنگینی یک خواب اساسی است و هم بدلیل اینکه همه ی جریانات اطراف را می فهمم و حرف ها را می شنوم چرت سبک محسوب می شود ، این چرت بیست دقیقه ای باندازه ی چند ساعت ادامه فعالیت هوشمند مرا شارژ می کند ، دیروز در ماشین یک مسیر دیگر مهمان بودم و برای همین نشد که خودم را شارژ بکنم و برای همین وقتی به کارگاه دوستم رسیدم بدنم هی آلارم می داد که "کانکت تو شارژ !!! "


کمی بعد دوستان دیگر رسیدند و قبلا گفته ام که همیشه رفتن ما به کارگاه این دوست مان به شام ختم می شود !!! داماد سرخانه شنیده بودید ما هم از نوع دوست سر خانه هستیم !!!! تنها کار مثبتی که داشتیم پیاده کردن طرح مقبره الشعرای تبریز روی چوب بود ... دوست داشتم ساعت ها بنشینم و روی پازل آنجا فکر بکنم ولی برای نشستن چند دقیقه هم مشکل داشتم ، این طرح را از روی عکس کار کرده بودم و با این نتیجه ای که داد مجبور هستم روی بقیه ی ساختمان های معروف و نشانه های شهر هم کمی کار بکنم !!!


بعد رفتیم برای شام ، و کمی بعد یک نشست دوستانه داشتیم به بهانه یک تولد ، قبلا خبر نداده بودند و برای همین خیلی ساده برگزار کردیم ، نیمه شب بود که به خانه برگشتم ، کمی مانده به پیاده شدن می خواستم چیزی بگویم ولی ترسیدم وسط حرف زدن خوابم بگیرد !!! این مورد را قبلا تجربه کررده بودم !!!!!!!


===


دوست داشتم امروز به کارخانه نروم ، ولی دیر شد و چون خبر نداده بودم مجبور شدم بروم ... روز خمارآلودی داشتم و از بد روزگار خیلی سرشلوغ بودم !!! بعد از ظهر هم رفتیم فوتبال !!! خیلی چسبید ولی زیادی فیلم بازی می کردم و مانور می دادم برای همین کشیدگی پا از همان دقایق اول سراغم آمد ... ولی روی هم رفته خوب بود ، ورزش تنها جایی است که نیاز به کری خواندن نیاز به بکار انداختن زبان ندارم !! 


نهایت تواضع ورزشی من هم همین بس که به دروازه ی خالی گل نمی زنم و بندرت پیش می آید که تک به تک به کسی گل بزنم ، همیشه اینطور مواقع دوست دارم پاس بدهم تا یکی دیگر گل بزند ، ولی همیشه وقتی دو نفر جلوی دروازه باشند سعی می کنم یک گل بزنم و این نشان می دهد هنوز پیر نشده ام !!!


عصر وقتی به خانه رسیدم ، نه برنامه ای داشتم و نه حالی برای کار دیگری ... همانطور مثل مرده ها افتادم و ساعت 9 شب با صدای برادر کوچکم که همیشه با پسرش سر همه چیز بگو مگو دارند بیدار شدم ، فرقی ندارد تماشای تلویزیون باشد یا مطالعه درس و مشق و یا خوردن شام و ...


فردا را مرخصی رد کردم ... چند تا کار ریزه میزه دارم ... شاید " توهم را به پایان بردم !! ... داستان بعدی چند روزی است که این پا و آن پا می کند !!!!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
khatere hastam چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 01:17 http://mahkoomin.blogsky.com

چقدر عالی پس بی صبرانه منتظر باشیـــــــــــــــم

khatere hastam چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 13:22

امروز شما خونه بودید من فکر کردم 2 ، 3 تا مطلب رو ازتون داشته باشیم هر چند نوشتید یه چند تا کار کوچیک دارید اما خب انتظار من زیاده از شما

سلام
هنوز از پای کامپیوتر بلند نشده ام که به همان چند تا کار کوچیک برسم ... از ساعت 8 صبح که پای کامپیوترم ،‌فقط وقت کرده ام که ساعت 13/15 کمی نهار بخورم !!!!

khatere hastam چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 16:19

عجب... پس مطالبتون کووو؟؟؟ پس توهم کو؟؟؟ به کاراتون که نرسیدید به کار ما هم نمیرسید.... آخه این چه وضعشههههه

توهم تمام شد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد