امروز قرار بود بروم فوتبال ... سه شنبه ها تایمی که داریم بیشتر بزرگسال هستند و سر و زبان شان بیشتر از دست و پای شان کار می کند !! و تقریبا تمام وقت صدای کری خواندن و جر زدن و ... سالن را پر می کند !!
شنبه ها به جوان تر ها می روم که انرژی شان زیادتر است و پا به پای آنها دویدن واقعا طعم فوتبال می دهد ، قدیم نبود والا می گفتند : " تاکتیک پیر از تکنیک جوان بُرنده تر است !! " ؛
موقع خروج از کارخانه دوش نگرفتم ، هوا سرد است و تا برسم سالن ، اگر یخ هم نزنم ، تا آخر بازی نصف بدنم گرم نمی شود !! با خودم گفتم که بعداز بازی در سالن دوش می گیرم !!
امروز نگذاشتند تا من تیم بندی بکنم ، گفتند که من یک طرف را خیلی ضعیف انتخاب می کنم و خودشان تیم بندی کردند و کمی زیادی طرف خودشان را قوی انتخاب کردند ، گفتم : " همین کار را هر بار من می کردم ، فقط خودتان را بدنام کردید !! "
ابتدای بازی جوانترها یک ربع تمام دویدند و من قدم آهسته حال می کردم ، سه تا گل جلو افتادند و همچنین از نفس هم افتادند ، بعد براحتی آب خوردن آنقدر گل به آنها زدیم که باورشان نمی شد ، نیم ساعت آخر آنقدر دویدم که موقع تکان دادن سرم عرق مثل باران می بارید ...
بعد از بازی تا برسم و خودم را جمع و جور بکنم ، یکی از همکاران که با هم هم - مسیر بودیم ، برای آمدن عجله داشت و برای همین برنامه ی دوش گرفتن را دوباره انداختم برای بعد از رسیدن به خانه !!
خانه که رسیدم ؛ آب قطع بود ...
===
شب عید است و یار از من چغندر پخته می خواهد
خیال اش می رسد من گنــج قارون زیر سر دارم !!
===
حالا در انتظار آمدن آب در حال تخته بازی کردن هستم ....
سلام سلام
.
عافیت باشه ^_^