یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

شنبه ی بیکاری !!

 

امروز مرخصی تشریف داشتم و برای همین نیم ساعت باختیار و اضافی خوابیدم ، و چقدر هم حال داد !! دوستی برایم مطلبی ارسال کرده بود با این مضمون که آدم وقتی تو رختخواب است و می خواهد بیدار شود چشمانش را 5 دقیقه می بندد ولی بیدار شدنی می بیند 1/5 ساعت خوابش برده است ولی همین 5دقیقه چشم گذاشتن را اگر سر کار انجام بدهد می بیند 1 دقیقه گذشته است !! 

 

صبحانه را اول می خواستم بی خیال بشوم ولی کمی بعد تصمیم گرفتم کمی شاهانه برگزار بکنم !! آخرین باری که صبحانه ی کامل خورده بودم مربوط به سفر رشت بود !! در کارخانه صبحانه خوردن من باعث سرگیجه همکاران می شود ، اول اینکه سرپا می مانم دوم اینکه سرم به غذا دادن به گربه ها گرم می شود و علاوه بر غذا دادن باید مواظب باشم که سر یک لقمه نان و پنیر با گربه های مهمان دعوا نکنند و ... 

 

بعد از صبحانه چند صفحه ای کتاب خواندم ، البته قصدم ورق زدن بود تا ببینم شب تا کجا را خوانده بودم ( از وضعیت کتاب معلوم بود که قسمتی از شب را زیر بنده سپری کرده بود !! ) چون نمی دانستم تا کجا خوانده انم برای همین از دو صفحه قبل تا پایان قسمت را خواندم و بهمین راحتی ساعت 11 شد !!  

 

مرخصی گرفتن من امروز دو بهانه داشت و یکی از آنها ماموریتی بود که باید انجام می دادم ، بلاید یک سری کتاب را به یک دفتری می رساندم تا بدست صاحبش برسد ، تا به کار اصلی برسم چند تا کار فرعی هم انجام دادم ، سری هم به دفتر یکی از دوستان زدم ... دیده اید که بعضی ها در عالم رفاقت نوعی معضل می باشند ، معضل حتما یک مشکل دست و پاگیر نیست و می تواند موضوعی باشد که فقط فکر خود فرد را مشغول بکند ... این دوست ما پدر سه تن از دوستان ما هستند ، برای همین گاهی آدم می ماند در معرفی اش خودش را دوست خطاب بکند یا بگوید پدر دوستان !! نیم ساعتی آنجا بودم و انگار در حیاط گمرک ایستاده بودم ( دفتر کارشان یک شرکت ترانزیت بین المللی است !! )  

 

بعد رفتم و امانتی را به یک نازی سپردم که اگر فلان نازی آمد این بسته را بدهید به ایشان !! حیف که مویمان سفید شد و جوانی مان بباد رفت والا خیابان های قبل از ظهر فقط بدرد نازی بازی می خورد !! یاد جوانی هایم افتاده بودم که سرم به نازی بازی گرم بود و به جلسه امتحان نرسیدم و آن در سرا ماندم برای شهریور ماه !! معلم بیچاره گفته بود که نمی داند چرا من که درسم خوب بود به شهریور مانده ام و همکلاسی ها هم پشت سرم به معلم گفته بودند که آن روز ایستاده بود تا در مدرسه دخترانه به دوست اش یک شاخه گل بدهد و چون او دیر کرده بود اینهم از امتحان مانده بود !!! اینهم یکی از کاربرد های دوست است دیگر ... 

 

سر ظهری هی برای خوردن ناهار در بازار این پا و آن پا کردم و بالاخره همپا پیدا نکردم و به خانه آمدم ... 

 

عصری رفته بودم برای چند فقره خرید ، سوپری محل داشت به یکی از همسایه ها توضیح می داد که بالاخره از این مردم سر درنیاورده است !! شیر 1250تومنی مانده جلوی مغازه و همه می آیند و شیرهای 2 - 3 هزار تومنی را می پرسند و چون نیست راهشان را کشیده و می روند و مانده بود که این ملت قدرت خریدشان کم شده یا قدرت تشخیص شان !!!!؟؟ 

 

=== 

 

نوه ی گرامی اس ام اس زده است که عمو یک گوشی جدید معرفی می کنم برو بگیر : Lumia 1020 !! نوشته ام : قیمت اش چنده !؟ برای من زده 2/4 !!!! چه می شود بچه های این زمانه شیر بدون سوبسید خورده اند !! آدم نمی شوند ... 

  

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
افسانه شنبه 11 آبان 1392 ساعت 20:36 http://gtale.blogsky.com/

هر رابطه ای ؛ به هر دلیلی برایت تمام شد پی اش را دیگر نگیر .... هیچ شوک مصنوعی ، آدمها و رابطه های مرده را زنده نمی کند

همطاف یلنیز یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 07:51 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
آخی... کلی فکرنمودیم بلکه یادمان بیاید آیا شاخه گلی از دست یه دوست منتظر دریافت نموده بیدیم یا نه!؟ نشد! یا چنین رخدادی را سپری ننموده بیدیم یا این حافظه تسلیم سن و سالمان شده ^_^
و
اگر قصد خرید گوشی جدید، نمودید لطفا این فعلی را برای ما نگه دارید تا ان شاءالله پس از تسویه وام جاری! خودمان را قسطی صاحبش نُـماییم.
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد