یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

روزی در دفتر عمر ... ( بخش اول )


همچنانچه روز پنچشنبه خبر داده بودم ، عصر پنجشنبه باتفاق دوستان راهی مشکین شهر شدیم تا اگر بخت از زمین و آسمان یاری کرد با حضور در بالای قله و کنار دریاچه زیبای سبلان یک خاطره ی ماندگار دیگر را ثبت بکنیم ...

 
مسیرمان را جوری انتخاب کرده بودیم تا هم از ترافیک آخر هفته ی ارسباران در امان باشیم و هم اینکه از آرامش و زیبایی مسیر لذت ببریم ، برای همین بطرف شهرستان هریس و از آنجا به مشکین شهر رفتیم ، جاده کوهستانی و بسیار زیبایی که همه چیز دارد جز شلوغی !!

حوالی ساعت 10 شب به پارکینگ آبگرم شابیل در پای سبلان رسیدیم ، با توجه به آخر هفته بودن شلوغ بود ولی نه آنقدر که انتظار داشتیم ، بهرحال آخرین جمعه ی قبل از ماه رمضان بود و حرف و حدیث در شهر در ارتباط با رفتن به سبلان زیاد بود ... هر سه نفرمان باندازه ی کافی خسته و مشکل بیخوابی داشتیم و برای همین چند لقمه ای بنام شام خوردیم و برای خواب آماده شدیم ... طبق فرموده اینترنت هوای ابری عصر پنجشنبه در ساعت 10/30 جایش را به آسمان پر ستاره دارد ، طوریکه خرس های بزرگ و کوچک ملاقه شان را دقیقا بالای چادر ما نگهداشته بودند !!!!

برخلاف دیگر کوهنوردان حرفه ای که از ساعت 3 صبح برای آماده شدن برای رفتن به پناهگاه کوهستانی ( با لندرور ! ) سر و صدا راه انداخته بودند ما مثل کوهنوردان فوق حرفه ای تا ساعت 6 خوابیدیم و همان کاری که آنها 4 ساعت قبل کرده بودند را راس ساعت 7 انجام دادیم و یک لندرور کرایه کرده و عازم پناهگاه شدیم ، حدس بر این بود که پناهگاه بایستی خیلی شلوغ باشد و برای همین ما پارکینگ پائین خوابیده بودیم ، در طول مسیر با راننده کمی حرف زدم و معلوم بود او هم مثل من دلخوشی از دست اردبیلی ها ندارد !!!

در شیمی که بیست و چند سال پیش دفترش را بسته ام یک چیزی بود بنام حرکت براونینگ ( شاید !!! ) البته حالا پرسیدم و گفتند نام آن حرکت براون بود !!!! کاشف بعمل آمد و معلوم آن زمان ما مصرف ing مان بیشتر بود و بعد از تحریم ها مصرف آن پائین آمده است !!! خلاصه اینکه این حرکت و جنبش همیشه در حیات وجود دارد و زمانی که دما تا 273درجه زیر صفر می رفت عملا این حرکت متوقف می شد و آن لحظه ای بود که می گفتند حیات مطلقا تمام شده است !!! ما که از همان کودکی فیلسوف بودیم  می گفتیم : " جامعه ی بدون تنش یعنی جامعه مرده !! "

حالا از صعود به سبلان چه ارتباطی به جنبش مولکولی و این حرف ها !! یکی از نشانه های زندگی در اجتماعات انواعی از خوددرگیری ها و با دیگران درگیری است و تا حیات اجتماعی است این تنش ها وجود دارد ، داستان تبریزی ها و اردبیلی ها هم از این نوع تنش ها می باشد !! خلاصه اینکه راننده لندرور هم با اینکه در تقسیمات فعلی در استان اردبیل زندگی می کند دل خوشی از دست شان نداشت و مطمئنا بعنوان یک پرونده ی مفتوح تا ابد کسیکه اردبیل را استان کرد مشمول الذمه ی کسانیست که مجبورند این تقسیم بندی سیاسی را بپذیرند و تابع قومی باشند که شدیدا در مقابل فهمیدن مقاومت می کنند !!!!! البته بحث های تند و تلخ من در این جبهه گیری ها آنقدر به طنز آمیخته است که منجر به درگیری نشود ( هر چند راننده ی لندرور بازگشت که آب اردبیل بهش ساخته بود ، کل فیوزهایش پرید !! )

در انتهای مسیر بودیم که راننده از من پرسید : " شما برای رفتن به سبلان مجوز گرفته اید !؟ " گفتم : " مگر سبلان رفتن مجوز می خواهد !؟ تازه مد شده است ؟ " گفت : " از چهارشنبه نیروی انتظامی صعود به سبلان را قدغن کرده بود و تمام گروه هایی که می آمدند را برمی گرداند ، تا اینکه از پنجشنبه کمی ملایم شده با ثبت کردن نام و مشخصات مجوز صعود می دادند و تقریبا تمام تبریزی ها را برگرداندند !! " گفتم : " ولی ما که شب رسیدیم نه چیزی در این مورد شنیدیم و نه صبح کسی چیزی به ما گفت !! " ( اینهم از نتایج فوق حرفه ای بودن است که مسایل پیش پا افتاده مزاحم ما نمی شود !! )

از قرار معلوم بعد از ناکامی پان ترکیست ها در برپایی همایش سالانه ی خود در قلعه بابک ، که به قرق شدن و تعطیلی این منطقه در تیرماه هر سال شده است ، پارسال عده ای در قله ی سبلان جمع شده و همایش خود را آنجا برگزار کرده بودند و برخی شعارها و کارهای دیگر کرده بودند که به ما چه که در اینجا توضیح بدهیم !!!! در نتیجه اعلام 14 مرداد از طرف آنها باعث شده بود تا این بار سبلان قرق شود و ممنوع الصعود ( آنهم فقط برای تبریزی ها !!! ) اعلام گردد .

وقتی به پناهگاه رسیدیم نه به کسی سلام دادیم و نه کسی حال مان را پرسید ، راهمان را کشیدیم و رفتیم برای صعود به قله ، برخلاف آنچه هواشناسی قلل مرتفع اعلام کرده بود ، آسمان شدیدا ابری و مه آلود بود در نتیجه به شانس خودمان و نمک نشناسی سبلان درود فرستادیم و راهی شدیم ... با افزایش ارتفاع و کاهش فشار هوا ، مه آلود بودن مشکل را دو برابر کرده و سر درد عجیبی بر همه مستولی شده بود ، با اینکه حوالی ساعت 8 راه افتاده بودیم و بدلایلی آرام صعود می کردیم که حادترین آنها سر درد شدید و گرفتگی عضله ی پای من بود ، وقتی خودمان را به قله رساندیم ، تازه بعد از ما کسانی می آمدند که ساعت 5 - 6 صبح صعود را شروع کرده بودند !!!

هوا اصلا خوب نبود و آسمان یاری نمی کرد ، از طرفی هم اصلا حوصله نداشتم و سر درد اذیتم می کرد !! برای همین دوربین را از کوله پشتی ام در نیاوردم و به همان عکاسی با موبایل اکتفا کردم...



هر گاه مه کنار می رفت امکان گرفتن عکس بود ، این عکسی از پناهگاه سبلان ، مسیر عمومی شمال شرقی




سبلان از پناهگاه !!



استراحت به بهانه گرفتگی پا ، بعضی ها روی سنگ می خوابند بعضی ها برای خوابیدن روی تشک استقبال ترکیه باید دیازپام هم بخورند !! نتیجه این خواب شیرین سوختگی صورت است !!



آسمان و مسیر صعود ... ارتفاع 4500 متری !!



آسمان و دریاچه قله سبلان !!

ادامه دارد ...

نظرات 3 + ارسال نظر
وحید یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 00:57

تبریک فراوان بخاطر این صعود زیبا و موفقیت آمیز و خیلی جمع و جور ...
خاطرات ما در مقابل سیل خاطرات شما به جوی کم آبی هم شبیه نیست و لی خوب دیگه ، ... برای خودمان قدر این دریاچه می شود.
با دیدن این عکس ها و خواندن مطالب آدم دلش برای سبلان دلتنگی می کند..

همانقدر که هوا در سبلان ناپایدار است ، خاطرات سبلان پایدار هستند !! خاطراتی که با آلزایمر هم فراموش نمی شوند ، باور نداری 120سالگیم بیا برایت از سبلان تعریف بکنم !!!!

سمیه یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 11:13

جناب دادو رفته بودین آفتاب بگیرین برای برنزه شدن

آفتاب گرفتن نبود ، گرفتگی عضله پا بود و استراحتی شبیه خواب !! برنزه شدن مال پولدارهاست !! ما همیشه زیر آفتابیم !!

سمیه یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 11:17

چقدر این دریاچه زیباست ...
واجب شد ی سر با الهام بریم.

آنچه زیبایی اش را دوچندان میکند دور از دسترس بودنش است ...
ایشالا بزودی در پای دریاچه حضور بهمرسانید !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد