دیروز ظهر که به خانه برگشتم برنامه ام این بود که نخوابم !! خواب بعدازظهر یعنی تا نیمه های شب توی رختخواب بیدار ماندن ، حالا اگر خانه ی قدیمی بود می رفتم روی پشت بام جلوی اتاقم می خوابیدم و تا خوابم ببرد نجوم کار می کردم !!!
خلاصه اینکه کلنجارهای مختلف مرا تا ساعت 18 نگهداشت ولی زمانی فهمیدم سرم کلاه رفته که ساعت از 21 گذشته بود و به صدای اذان بیدار شدم !! دوبله کلافه شده بودم ، هم از خواب زیاد و هم از بابت خواب بعداز ظهری که داشتم ، آنهم حدود 3 ساعت !!
از خانه که بیرون زدم راهی فست فودی دوستان شدم ، یک تاکسی گرفته بودم و راننده معلوم بود اوضاعش روبراه بود ، آهنگ باز کرده بود و همصدا با حمیرا چنان سر و صدایی راه انداخته بود که ... بیشتر یاد فوتورافچی می افتادم که همآوایی اش با ترانه های مهستی ، مهستی را از چشمم انداخته بود !!! البته مهستی هیچوقت توی چشم من نبود بلکه هر از گاهی صدایش توی گوشم بود !!!
دو جوانک هم نشسته بودند که معلوم بود یکی از آنها مهمان دیگری بود ، تریپ حرف زدن و رفتارش نشان می داد پایتخت نشین است ، با یک قیافه ی فوق فشن با ریشی که تنها مورد مشترکش با ریش همان چند تار مو بود والا بیشتر شبیه نقاشی کوبیسم بود !!!
موقع حرف زدن هم جوری بلند می گفت که من و راننده هم در جریان کارهایش باشیم ، راننده که داشت برای خودش می خواند و منهم که استاد معطوف کردن حواس به جایی غیر از صحنه هستم !!! فقط همین قدر شنیدم که گفت : " در کندوان یک توریست به من گیر داده بود که بذار از قیافه ات ، مخصوصا پیله کرده بود به ریشم ! ، عکس بگیرم که اجازه ندادم تا حالش گرفته بشه !! بابا اینجا مردم حساس هستند و هرجا می روم چهارچشمی آدمو نگاه می کنند ، توی تهران هر کسی هرجور دوست داره زندگی می کنه و کسی هم کاری باهاش نداره !! " راننده خیلی یواش سرش را آورد طرف من و گفت : " خب ... مردم حق دارند ، چهارچشمی مواظب بودند که یک دفعه ای آنها را نخورد ! لابد فکر کردند یک جانور جدید است !! " طرف بلافاصله برگشت و به ترکی گفت : " اولا من با دوستم حرف می زنم ، دوما آدم نباید به دیگران توهین بکند !! " راننده برگشت و گفت : " اِ.... تو ترکی هم بلدی ، من فکر کردم بچه ی ناف تهرانی !! " بعد دوباره شروع کرد به خواندن و همراهی حمیرا ...
در پیتزا توچال ، پسر دوستم ، با یک پسر هم قد خودش ، سرشان توی تبلت هایشان بود ، اول فکر کردم آشنا یا فامیل هستند ، بعد دیدم آن پسر دیگر مشتری است و با هم دوست شده اند ، آمده است پیتزا ببرد ، از فرصت استفاده کرده در حال نقل و انتقال اطلاعات تبلتی بهمدیگر هستند!! آنهم با چه سرعت انتقال بالایی !!!
من اگر روزی در این کشور وزیر آموزش پرورش بشوم ، نظام آموزشی جدیدی را راه اندازی می کنم که در آن نیازی به اینهمه معلم نباشد !! ( همه مان می دانیم که بیش از 75% معلمین ول معطل هستند و بیشتر از اینکه مفید باشند وقت کلاس ها را پر می کنند ؛ آنهم صرفا بخاطر نان شب شان !! و سر سوزن مسئولیتی نسبت وظیفه شان ندارند !! و صدالبته همه ی آشناهای ما جزو همان 25% محسوب می شوند !!!! )
من اگر روزی وزیر بشوم ، برنامه ی آموزشی را این گونه می چینم که کلاس اولی ها نصف درسشان را با معلم ها بخوانند و نصف دیگر را توسط کلاس دومی ها آموزش ببینند ، و همین طور کلاس سومی ها نصف وقتشان در مدرسه صرف آموزش درسی به کلاس دومی ها باشد و .... همان معلمین ( 25% ) صرفا کارشان برنامه ریزی ، نظارت بر موارد درسی و امتحان گیری باشد !! مطمئنا اولین نسلی که از این راه دیپلم بگیرد بمعنی واقعی معلم خواهد بود !!!
===
شب تا ساعت 3 بیدار بودم ، از زور بیکاری و خسته از ولگردی در اینترنت ، داشتم برنامه طراحی Catia نصب می کردم ، شکر خدا آنهم جواب نداد ، حالا خواب آلود کدام گزینه را اشتباهی وارد کرده بودم خدا می داند ...
صبح وقتی داشتم به صدای ماشین های خاکبرداری که خانه های مجاور را تخلیه می کنند تا بجای آنها آپارتمان بزنند بیدارمی شدم ، همانطور مدل سر رو بالشی چشمانم به ردیف کتابهایی افتاد که مدتها پیش خریده بودم و شاید از هر کدام 30 - 40 صفحه بیشتر نخوانده بودم !! البته یکی از عمده دلایل خوانده نشدن آنها این بود که بیش از حد مخالف نویسی کرده بودند و در این مواقع باید با این کتاب ها مثل هروئین رفتار کرد !! یعنی در مواقع لزوم در اندازه های پزشکی !! مخالف نویسی حتی اگر در ابتدا مبتنی بر دانسته های واقعی باشد ، نویسنده را به طرف غرض ورزی می کشاند ، شاید در مورد یکی بتواند 300صفحه بنویسد ولی اگر برای شخصی نتواند بیش از 50 صفحه بنویسد مجبور می شود شنیده ها و مشکوکیات را هم اضافه بکند و آن وقت است که تبدیل به مغرض نویسی می شود !!!
این سری از کتاب ها نامشان " نیمه پنهان " است ، در مورد خیلی از مستنداتش حرفی نیست و واقعا اگر چنین نبود اینهمه آدم را بیخود لس آنجلس نشین نمی کرد !! و یا با خواندن برخی از این مطالب آدم می تواند براحتی درک بکند که چرا فلانی در فلان رادیوی فلان کشور ، این قدر تند حرف می زند !! و بنظر من برای برخی ها ، و نه همه ، داشتن این مجموعه بعنوان یک مرجع اطلاعاتی زیاد هم بدک نیست !!
بعضی ها کتابی که خریده اند را تا انتها نخوانند خوابشان نمی برد ، البته در مورد برخی از کتاب ها این عادت می تواند بی دردسر باشد ، ولی چون کتابها بسته به محتوایشان با هم فرق دارند د رمجموع شامل این نسخه نمی شوند ، برخی از کتاب ها مانند ساندویچ هستند باید زود خورده شوند تا مبادا وقتی سرد شدند و بقول معروف از دهان افتادند دیگر به دهان برنگردند !!! برخی از کتاب ها مثل چلوکباب واقعا خوردنی هستند ، و البته پر کالری ، و لذتش به گرم خوردنشان است و اگر هم ماندند باز قابل خوردن هستند !! برخی ها حکم دسر را دارند ، کی خورده بشوند مهم است !! سرد و گرم دارند !! سردی و گرمی دارند !!
این سری از کتاب ها که در کتابخانه ی من جاخوش کرده اند ، بیشتر حکم ترشی دارند ، هر از گاهی یک پیاله خوردن نه تنها بد نیست بلکه خیلی هم حال می دهد ، مخصوصا اگر مطالعات آبگوشتی هم در برنامه باشد !!! ولی زیاد خواندنشان مثل نویسندگانشان آدم را خراب می کند !!
بعد از اینکه از خواب بیدار شدم و یک صبحانه ی مختصر در حد یک لقمه ی کوچک خوردم !! ( من باید برنامه ی غذایی ام را یک حرکت در جهت عقربه های ساعت بچرخانم تا ناهار بیاید سر جای صبحانه و شام جای ناهار و صبحانه برود جای شام !! پازل وعده های غذایی ام اشتباهی چیده شده اند !!! ) پای کامپیوتر نشسته و در همان حال دست برده یکی از آن کتاب ها را برداشتم ، شاید جلد 7 بود ، با عنوان " کارگزاران فرهنگ و سیاست " ، شرح حال چند نفر از نویسندگان و ارباب جراید و ... در زمان پهلوی ها بود ، به اولی که گیر داده بود ، اصلا برایم مهم نبود و اگر هم چیزی در موردش نمی دانستم فرقی به حالم نمی کرد !! و وقتی خواندم تنها چند کیلوبایت در حافظه ام جا گرفت !! دومین شخصیت " صادق هدایت " بود !! شخصیتی که در ادبیات ایران جبهه گیری های خاصی در موردش می شود ؛ کوچکترها که اصولا نمی شناسند ، وسطی ها از او تعریف می کنند و این در حالیست که تنها چند نام از کتابهایش می دانند و محال است بدانند نویسنده در " بوف کور " دنبال چه چیزی است !! ، بزرگترها هم یک نسخه ای برایش می پیچند که اگر کفن بپیچند از آن بهتر است !!! ( البته در اینجا منظور از بزرگ و کوچک ، جایگاه ادبی افراد است !! ) شکر خدا که من چند تای از کتاب هایش را خواندم و چیزی دستگیرم نشد و برای همین به هنرمندی اش معترف هستم ، بقول یکی از دوستان در یک نمایشگاه نقاشی سبک جدید: " هنر یعنی همان چیزی که ما نمی فهمیم !! " حالا اگر این بار کتاب را بجای پرت کردن ، آرام سر جایش گذاشتم دلیل اش این بود که بدلایلی با نویسنده هم عقیده بودم ، حالا اگر او هم مثل من نفهمیده بود چه بهتر و اگر فهمیده و نوشته بود بین ما یک تفاهم معکوس در جریان بود !!!
همچنانچه داشتم مطالب را می خواندم ، با دیدن نام کتاب " مسخ " ، اول یاد آن جوانک توی تاکسی افتادم با آن قیافه ی اجق وجق اش ، و بعد یاد داستان مسخ افتادم !!
به غیر از قسمت اول مطلب که در خور فهم ما نوشته شده بود ،
بعد از دو بار خواندن قسمت دوم چیز زیادی دستگیرمان نشد ، عینهو مانند همان روایت "بوف کور" و خوانندگانش !!!
و صد البته از همه ثقیل تر دو کلمه ای " تفاهم معکوس" بود که فکر می کنم خوابمان را هم به بی خوابی مبدل کند ، آن هم با این انبوه کم خوابی مان ...
سلام اخوی ؛ اینکه همش یک قسمت بیشتر نبود !! تفاهم معکوس برخلاف ظاهر نامانوسش ، ملموس ترین تفاهم در جامعه حال حاضر ما است !!!!
کاش به جای عنوان وزارت دادو ، مینوشتید از هر دری سخنی
می نویسیم ...